ای نور هر دو دیده یا چرا «نامجو» بودن مهم است؟

 ای نور هر دو دیده یا چرا «نامجو» بودن مهم است؟

همه‌ي کسانی که نامجو را با «جبر جغرافیایی» یا «شقایق نرماندی» شناخته‌اند، یعنی از روزگاری که در ایران بود و چندان شناخته شده نبود، به یاد دارند که عصیان در قامت شعر و موسیقی بزرگترین وجه تمایز او نسبت به سایر آثار موسیقایی هم عصرش بود. در حقیقت او از ابتدا نه به المان‌های موسیقی همه پسند و پاپ تن داد و نه قواعد بازی در موسیقی سنتی یا گونه‌های نخبه‌گرایانه‌ای از این دست. او تجربه‌گرا بود و در همان ابتدا فیلم «آرامش با دیازپام ده» نقش مهمی در شناساندن این مبنای فکری به مخاطبانش داشت. به عبارت دیگر برای ما روشن کرد که یا با یک عصیان ذاتی در شعر و موسیقی در قامت محسن نامجو طرف هستیم و یا حداقل او تلاش می‌کند خودش را در این قالب به مخاطب معرفی کند.


شیفتگی به سراغ ما آمده بود، در واقع محسن نامجویی که در تک آهنگ‌ها و آلبوم‌های «ترنج» و «جبر جغرافیایی» شناخته بودیم، همه چیز داشت، از دل‌باختگی به ریشه‌های موسیقی سنتی و فولکور تا عصیان در فرم و محتوا. اما روزگار هجرت او و آلبوم «آخ» با چند شعر سطحی، دارای کمترین لایه‌های معنایی و گاهی بسیار مستقیم و رو به مخاطب و همچنین همکاری با «گلشیفته» به مثابه چهره‌ی جنجالی و ابزاری در راستای فروش و محبوبیت حکایت از آن داشت که او هم به قواعد بازی و بازار تن داده و ضروریات زندگی در غربت از یک سو و فاصله گرفتن از عصیان‌های دهه‌ی بیست زندگی از سوی دیگر، او را جامعه‌پذیر کرده است.


او دو سال بعد با انتشار تقریبا هم‌زمان آلبوم‌های «بوسه‌های بیهوده» که بسیار متفاوت و ناشنیده بود و «الکی» که بخش عمده‌ای از آن از اشعار حافظ و سعدی و مولانا تشکیل شده بود، به ما و صد البته به خودش یادآوری کرد که راهش از معادلات به اصطلاح بفروش صنعت موسیقی جداست و هنوز آثارش ریشه در دلبستگی‌های ابتدایی او در ایران دارد و با آلبوم «سیزده- هشت» حجت بر مخاطبان تمام شده بود و ما را مطمئن کرد که آقای خواننده همچنان بر مدار جهان‌بینی و سلیقه‌ی شعری و موسیقایی درستش در حرکت است.


من و تمام کسانی که نامجو را از ایران را دنبال می‌کنیم او را همچون آیینه‌ی تمام‌نمای زندگی خود در پیش رو داریم، از جوانی‌اش، شور و اشتیاق و سرکشی و حتی بی‌مبالاتی‌اش در نقد بزرگان، تا روزگار میان‌سالی و پختگی. او نسخه‌ی سلاخی نشده‌ی آرمان‌های ماست، کسی که بر سر آرمان‌ها و تجربه‌گرایی‌ها و دلبستگی‌های‌اش ایستاده و از «صفر شخصی» که او را در جمع خانواده‌اش، وطنش و گذشته‌اش به ما می‌نمایاند تا «بر چلَه‌ی کمان اشک» که در اوج تجربه‌گرایی و خلق و کار آکادمیک است. او با ما یا به جای ما عصیان کرده، محکوم و کوچیده یا کوچانده شده، مطالعه و تجربه و کار و کار و کار کرده و در تمامی این مدت در عزلت خود خواسته‌ای که ضامن آرامش و تولید اثر است مشغول تولید موسیقی بوده که امروز احترام او را نزد دوست دارانش صد چندان کرده است.


او از طمطراق ستاره‌ها تهی‌ است، در گفتگو با مخاطبش از یک سو احترام و صمیمیت را در نظر دارد و از سوی دیگر به سلیقه‌ی او تن نداده و مخاطب را در پی خود به عرصه‌های تجربه نشده می‌کشد. او نقّاد است و در ابتدا خودش و افکراش و آثارش را بی‌رحمانه نقد می‌کند (مثال‌هایش در کتاب «درّاب مخدوش» و سخرانی‌هایش بسیار است) و بعد به سراغ جامعه‌اش می‌رود. او صدای حرف زدن دارد، که البته در این روزگار خاصیت یکتایی نیست و کل جامعه‌ی ما در حال اظهار نظرند، اما او حرفش، جهان‌بینی‌اش و موسیقی‌اش در هم تنیده‌ است و از سوی دیگر هیچ ترسی از اعتراف به اشتباه مثلا در مورد آلبوم «آخ» و یا تغییر نگرش همچون صحبتش در مورد ترانه‌ی «جبر جغرافیایی» ندارد. ترس از شنا کردن بر خلاف جریان آب در او مرده است، خواه اجرای آهنگ «صنما» باشد، خواه سخنرانی در دانشگاه در مورد موسیقی و آثار «شهرام شبپره»! 


او ناخواسته چشم بیدار هم نسلانش شده و هربار به ما یادآوری می‌کند که آرمان‌خواهی ما اگرچه در دهه‌های سی و چهل زندگی‌مان تنها خاطره‌ای از روزگار هجده‌سالگی است اما اوست که ایستاده و هنوز خط روزگارش با دغدغه‌های آن ایّام ما هم مسیر است. او شبیه آخرین شوالیه است که در این راه می‌جنگد و به جای همه‌ی ما کشته یا پیروز می‌شود.


 من این یادداشت کوتاه را به بهانه‌ی کنسرتش در انستیتوی ماکس پلانک شهر اشتوتگارت نوشتم تا به خودم یادآوری کنم که روابط، بازی‌های دنیای مجازی، تبلیغات، پول و یا هر چیزی شبیه به این قواعد و ابزار دنیای هنری معاصر، او را در قلب‌های ما عزیز نکرده، بلکه میل به دیده نشدن و متمرکز بودن بر کار، آرمان‌گرایی و مطالعه او را از هزارتوی سالیان گذرانده و پیش ما عزیز نگه داشته است. 

خرداد ۱۳۹۸          
محسن عاصی           

 #محسن_نامجو#نامجو

 

:و در انتها شعر

 

برلین
چشم‌های بی‌خوابی دارد
و کافه‌های تهران هر شب
ادایش را در می‌آورند

 

من
صدای خشک شدنم
که تا صبح
هزار کافه‌ی مغشوش را
بغل می‌کند و می‌نوشد
و فردا

بر پله‌های «خواجو» بیدار می‌شود

 

برلین
رود‌ عمیقی دارد
و «زاینده‌رود» گاهی
ادایش را در می‌آورد‌

یک‌شنبه‌های معلّق
جمعه‌های دنباله‌داری هستند
که بدون ویزا از مرز گذشته‌اند 
و ما را
تا هزار کابوس نوری
تنها نمی‌گذارند

 

اینجا 
هر یکشنبه
طرح «زوج و فرد» است
و از شرق به غرب
هزار مأمور «اِشتازی» 
از سایه‌‌ام
سراغ خروجی «حکیم» را می‌گیرند

 

برلین
زخم‌های عمیقی دارد
و خیابان‌های تهران هر سال
ادایش را در می‌آورند

 

به سلامتی شب
که هر روز
از «جوانمرد قصاب» سوار می‌شود
و در «الکساندر پلاتز» بر پله‌ها می‌نشیند
و رو به من می‌گوید:
مطمئن باش محسن
ایستگاه بعد 
!تجریش» است»


محسن عاصی 

 

 

محسن نامجو
محسن نامجو

 


برچسب‌ها: محسن‌ نامجو, برلین, یادداشت, شعر
نوشته شده توسط محسن عاصی در چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۸ ساعت 16:52 | لینک ثابت |

درب سفارتخانه‌ها شام غریبان‌ست

 

درب سفارتخانه‌ها شام غریبان‌ست

صف بسته‌ایم و جیره‌ی غربت طلب‌کاریم

خشکیده‌ست این دست‌ها از التماس و عجز

صف‌های سرد و خسته‌ای در کشورم داریم

 

شب‌های قبل امتحان شام غریبان‌ست

سختی و درد حل شدن در یک زبان نو

دست ِزبان مادری‌مان را رها کردیم

بی‌واژه‌ها رفتیم سمت یک جهان نو

 

در صف ارز دولتی شام غریبان‌ست

عمری‌ست که جان ‌داده‌ایم و ارز می‌خواهیم

لبخند و شور و خاطرات و خانه را دادیم

حالا فقط یک خانه پشت مرز می‌‌خواهیم

 

توی هواپیما اگر شام غریبان‌ست

ساعت ولی انگار راس ظهر عاشوراست

این‌سو وطن، هر چند زخمی، خسته و خاکی

آن‌سو جهان با لشگرش چشم انتظار ماست

 

بر دور میز شام ما یک صندلی خالی‌ست

مهمان غایب بر سر این سفره ‌ایران‌ست

هر چند که دنیای‌مان پرخنده و رنگی‌ست

غربت همیشه، تا ابد، شام غریبان‌ست

 

محسن عاصی

#محسن_عاصی

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعر, سفارتخانه‌, محسن_عاصی
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷ ساعت 17:0 | لینک ثابت |

از گور برخاسته

 

شعر جدیدم را بخوانید و دکلمه‌ی آن را از اینجا دانلود و یا در کانال تلگرامم گوش کنید:

 

 

 

سرد است

و سکوتم هر صبح از شمالی‌ترین نقطه‌ی تخت

طلوع می‌کند

تا بر بساط صبحانه فاتحه‌ای بخواند

از خانه سرریز شود

و به لباس‌هایی بریزد که هنوز

اندکی زمزمه در جیبشان

برای روز مبادا

دارند

 

آقای رادیو می‌گفت

که قد برف بلند است

و از احتمالش حتی

می‌شود سُر خورد

و با قدیمی‌ترین تصنیف‌ها

تصادف کرد

 

از سرما می‌ترسم

که مبادا به یاد بیاوری‌ام

بی‌لب

با صدایی بلند

در لباس‌هایی کوتاه

آویزان بر بند پاره شده‌ی دل شهر

یا هر جور جراحت بدخیم دیگری

 

من

هر روز بر روی کلکسیون سکوتم

دست می‌کشم

و نوبتی

در سینه‌ی یک قبرستان پرحرف

دفن‌شان می‌کنم

تا زمین سیر شود

وکمی گرم بماند

امّا

شنیده‌اید؟

که قد برف بلند است

و می‌تواند

در یک عصر اشتباه

بر سر کل شهر داد بزند

تا همه‌ی ما

مثل گچ سفید شویم!

 

سرد است

و احتمالا آخرین سکوت

امروز به پایان خواهد رسید

تا

در یک اشتباه جغرافیایی

در شمال تخت

غروب کند

 

#محسن_عاصی

 

محسن عاصی


برچسب‌ها: شعر, محسن عاصی, کانال تلگرام, دکلمه
نوشته شده توسط محسن عاصی در جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵ ساعت 15:48 | لینک ثابت |

بهمن بكش!

 

و شعر که همه چیز بوده و همه چیز می‌ماند:

 

بهمن بكش! شب‌هاي من لبريز بي‌خوابي‌ست!

بهمن بكش! كه «كِنت»ها امروز قلّابي‌ست!

بهمن بكش! بي‌خوابي‌ام مديون سردرد است

بهمن بكش! شب‌هاي بي‌سيگار نامرد است!

بهمن بكش! كه جيب‌مان خالي‌تر از خالي‌ست

بهمن بكش! سيگار ارزان واقعا عالي‌ست!

بهمن بكش! كه فكر را درگير خواهد كرد

بهمن بكش! بويش زنان را سير خواهد كرد!

بهمن بكش! از فلسفه لبريز خواهي شد

بهمن بكش! نوروز من، پاييز خواهي شد

بهمن بكش! كه چاي ِبي‌سيگار، بيماري‌ست!

بهمن بكش! دنيايمان يك زير سيگاري‌ست!

بهمن بكش! دلبند اين آغوش خواهي‌شد

بهمن بكش! كه زير پا خاموش خواهي شد

بهمن بكش! وقتي كه در را بر همه بستي

بهمن بكش! در بين گريه، از سر مستي!

بهمن بكش! اين آخرين نخ‌هاي اين درد است

بهمن بكش! خِس خِس براي سينه‌ي مرد است!

بهمن بكش! كه سرفه‌هايم باز مي سوزند

بهمن بكش! لب‌هايمان را زود مي‌دوزند!

بهمن بكش! كه غصه را از ياد خواهي برد

بهمن بكش! بهمن بكش!

كه زود خواهي مُرد!

 

محسن عاصی

 

محسن عاصی - Mohsen Asi

 


برچسب‌ها: شعر, سیگاربهمن, محسن‌عاصی, بهمن‌بکش
نوشته شده توسط محسن عاصی در چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۴ ساعت 23:12 | لینک ثابت |

باز هم فصل انقراض شده

 

نگاهی به چند فیلمی که امسال در جشنواره فیلم فجر دیده‌ام:

 
۱-«ردکارپت» اثر رضا عطاران

یک پارودی تمام عیار٬ هجویه‌ای بر هرگونه قیاس زندگی ایرانی و غربی. تلاشی برای نشان دادن دو فرهنگ و تفاوت‌هایش در استفاده‌ای استعاری از سینما.

«عطاران» در این فیلم چه در فرم و چه در محتوی توانسته این قیاس هجو آلود را تمام و کمال پیش روی مخاطبش بگذارد. نتیجه‌ی کار شیرین از آب در آمده! «ردکارپت» فیلمی است که در امکانات تولید و فیلم‌نامه‌ی نداشته‌اش هم محتوی فیلمش را فریاد می‌زند! فیلم یک پوزخند بزرگ و تلخ است! و برآیندش هم خوب از کار در آمده.

۲-«خط ویژه» اثر مصطفی کیایی

همه چیز ساده٬ درست و به جاست. خارق‌العاده نیست اما خوب است. بازی‌های خوب و خط قصه‌ی خوب و حتی پایان‌بندی خوب مجموعه‌ی لذت‌بخشی را ساخته که مخاطب آن را دوست خواهد داشت. «هومن سیدی» خوب است و حتی بازیگر کم توانی مثل «مصطفی زمانی» هم خوب ظاهر شده است.


۳- «پنجاه قدم آخر» اثر کیومرث پوراحمد

فاجعه نیست٬‌ اما بسیار سهل‌انگارانه و سطحی است و این سهل انگاری در فیلم‌نامه بیشتر از همه احساس می‌شود! در بخش‌هایی از فیلم٬ وقایع بُعد زمان و مکان ندارند و مثلا در صحنه‌های گم شدن شخصیت اصلی٬ اتفاقات کاملا گنگ و نامفهموم است! ناسیونالیسم افراطی کارگردان از فیلم بیرون زده و در یک کلام بیش از حد به «اصفهان» در آن ادای دین شده!

فیلم‌نامه ساختار شکننده‌ای دارد٬ پایان‌بندی و نحوه‌ی نجات شخصیت اصلی فیلم به فانتزی و طنز نزدیک شده و تمامی این اتفاقات حتی بازی بازیگر خوبی مثل «بابک حمیدیان» را هم تحت الشعاع قرار داده!

یک فیلم بسیار معمولی و پیش پاافتاده که بیشتر شبیه تله فیلم‌های جنگی ساخت صدا و سیما بود تا فیلمی از «کیومرث پوراحمد»!

۴-«چ» اثر ابراهیم حاتمی‌کیا

عالی و لذت بخش. «حاتمی‌کیا» دستش را به زانویش گرفته و یک «یا علی» گفته و از زمین بلند شده تا فیلم خوب بسازد. من همه چیز را درخشان دیدم به جز اسم فیلم! این اثر روایت نبرد «پاوه» بود و «چمران» تنها بخشی از این روایت.

نگاه «حاتمی‌کیا» در نگارش فیلم‌نامه٬‌ دیالوگ‌ها٬ بازی‌ها٬ تدوین٬ جلوه‌های ویژه همگی رضایت بخش بود.

بازی معمولی «فریبرز عرب‌نیا» را درخشش «بابک حمیدیان» جبران کرده است. در روایت قصه اختلاف‌ برداشت‌های تاریخی از شخصیت و خط فکری شهید چمران مورد توجه قرار گرفته و «حاتمی کیا»٬ «چمران» خودش را به تصویر کشیده است.

صحنه‌ی سقوط هلی‌کوپتر هم که سر و صدای زیادی به پا کرده در سینمای ایران بی‌نظیر امّا در سطح جهانی ضعیف است!

در کل باید گفت که امسال «چ» خواهد درخشید!

۵- «خانه‌ی پدری» اثر کیانوش عیّاری

فیلم محصول فکری و فنی سریال خوب «دکتر قریب» و کاملا به آن مدیون است. «عیّاری» بهترین اثرش را ساخته و جسارتش در روایت را به کمال رسانده. 

اگر چه فیلم به هیچ عنوان «بازی محور» نیست و تمام اثر یک فیلمنامه‌ی محکم و استوار است اما تمامی بازی‌ها در سطح متوسطی است و اگر انتخاب بازیگران زن فیلم دقت بیشتری می شد، قطعا فیلم به سطح بالاتری ارتقاء پیدا می کرد.

۶- «زندگی جای دیگری‌ است» اثر منوچهر هادی

فیلم شریفی که همه چیز درست است و بازی «یکتا ناصر» و «حامد بهداد» در آن به جا و موفق است٬ فیلم‌نامه و شخصیت پردازی عیب‌های فاحش سایر فیلم‌های این روزهای جشنواره را ندارد و در مورد خط داستانی آن هم می‌توان صحبت کرد.


۷- «ارسال یک آگهی تسلیت برای روزنامه» اثر ابراهیم ابراهیمیان

در مورد این فیلم تنها اشاره به یک نکته را کافی می‌بینم که وقتی گره‌افکنی در فیلمنامه بر اساس یک تصمیم غیر منطقی٬ کنش باورناپذیر و یا اشتباهی ساده‌لوحانه از سوی شخصیت‌های فیلم اتفاق می‌افتد تا انتهای فیلم یک «چرا؟» ذهن مخاطب را درگیر می‌کند که «چرا شخصیت اصلی این کار کرد؟» و این همه چیز را زیر سوال می‌برد٬ حالا به این نکته٬ عدم پرداخت شخصیتی که «صابر ابر» بازی می‌کرد و اصلا کاراکتری مذهبی یا سنتی از کار در نیامده بود و ضعف داستان در حضور شخصیت دختر متوفی و یا سوتی‌های غیر قابل توجیح در جزییات فیلمنامه را هم که اضافه کنیم٬ اثری غیر قابل دفاع را برای ما تصویر می‌کند!


۸- «بیگانه» اثر بهرام توکلی

شاید اگر شخصیت مرد داستان با بازی «امیر جعفری» پرداخت می‌شد و پیشینه‌ی درستی از آن تصویر می‌شد می‌توانستم فیلم را درخشان توصیف کنم امّا در جزییات می‌توان نقدهایی را مطرح کرد.

«مهناز افشار» همان کاراکتر «سعادت آباد» و «برف روی کاج‌ها» را تکرار کرده٬ «امیر جعفری» خوب و «پانته‌آ بهرام» درخشان است. در مقام اقتباس هم «بهرام توکلی» از پس کار برآمده و اگر شما نیز می‌خواهید آن را با فیلم «اتوبوسی به نام هوس» مقایسه کنید و نتیجه بگیرید که اقتباس خوب از آب در نیامده٬ باید عرض کنم که با شما هم عقیده نیستم!


۹- «خانوم» اثر تینا پاکروان

به عنوان فیلم اول تنها می‌توانم به کارگردان خسته نباشید بگویم و برای فیلم‌های آینده‌اش آرزوی ساخت فیلم موفقی را بکنم اما در برخورد با اثر می‌توان گفت که رو و شعاری بودن فیلم٬ عدم اتصال فرمی مناسب سه اپیزود٬ عدم شخصیت پردازی٬ عدم وجود بازی‌های مناسب٬‌ انتخاب اشتباه بازیگران که به فاجعه‌ای نظیر کارکتر «امین حیایی» ختم شده و پایان بندی افتضاح همه و همه فیلم بسیار بدی را ساخته است.

و در انتها دو نکته را به شخص خانم «پاکروان» توصیه می‌کنم که ۱- «فمینیسم» مدت‌هاست که در دنیا از عقاید ابتدایی و رادیکال امثال «فالاچی» جلو زده و شما اگر تا همان «فمینیسم فرانسوی» را هم مطالعه کنید پی به اشتباه فاحش خود می‌برید ۲- برای سینمای ایران همان یک نسخه‌ از خانم «تهمینه میلانی» کافی است!


۱۰- «سایه روشن» اثر فرزاد موتمن

چگونه کسی این اثر درخشان را که بی‌شک بهترین فیلم از مجموعه‌ی ۱۲ فیلمی است که در جشنواره دیده‌ام٬ را ندیده! چطور هیئت انتخاب آن را از بخش «سودای سیمرغ» کنار گذاشته و چطور منتقدان چشم بر آن بستند!

بهترین اثر «فرزاد موتمن» یک درام معمایی و روانکاوانه است که بهترین فرم غیر خطی را در تاریخ سینمای ایران دارد. بازی خوب «محمدرضا فروتن» و تدوین درخشان فیلم بهترین اثر جشنواره‌ی امسال را ساخته است.
من بعد از «شب‌های روشن» تمامی آثار «موتمن» را دنبال کردم و همه را بالاتفاق ضعیف دیدم و آن فیلم را تنها حادثه‌ای در کارنامه‌ی این کارگردان قلمداد کردم٬‌ امّا «سایه روشن» بدون شک نقطه‌ی درخشان کارنامه‌ی «موتمن» و نقطه‌ی تاریک جشنواره و منتقدانی است که چشم بر روی آن بسته‌اند!

۱۱- «کلاشینکف» اثر سعید سهیلی

کل فیلم یک «رضا عطاران» بامزه است به اضافه‌ی فیلم‌نامه‌ی ضعیف و پر نقص و شعاری! و البته پایان بندی افتضاح و کپی برابر اصل پایان‌بندی فیلم «گشت‌ ارشاد»! یک فیلم بد دیگر در کارنامه‌ی «سعید سهیلی»!



دو نکته‌ی حاشیه‌ای:‌

۱- مصیبت سینمای ایران ساخت فیلم‌های بدی مثل «کلاشینکف»٬‌ «پنجاه قدم آخر» ٬ «متروپل» و... نیست٬ بلکه منتقدانی مثل «امیر قادری» و تیم تحریریه و گروهش است که همه چیز را فدای رفاقت٬ جبهه‌گیری مشترک و یارکشی می‌کنند و شخصی مثل او در یادداشتی انقادی به نتایج جشنواره٬ «کلاشینکف» را که بی‌شک اثری ضعیف است٬ در زمره‌ی آثاری که به آن‌ها ظلم شده و مستحق جایزه‌ بوده‌اند قلمداد می‌کند! 

۲- در ابتدای هر فیلم دو تیزر از «ستاد مبارزه با مواد مخدر» پخش می‌شود که به عقیده‌ی من خوش‌ساخت است اما به نظر می‌رسد اسپانسر نود درصد فیلم‌های امسال٬ کمپانی معظم «دخانیات ایران» و برند سیگار «بهمن» با تاکید بر «بهمن کوچک» است!

و شعر...

من به نور اتاق آلوده

من به سیب نَشُسته معتادم

باغ وحشی بدون «کردگنم»

یک درختم که عاشق بادم

 

من شبیه حفاظ پنجره‌‌ها

مثل یک گرگ پیر بدبینم

 منظره توی مشت من مُرده

از دِه‌ات گوسفند می‌چینم!


 توی اردوی دانش‌آموزی

ماکتم٬ چون حیاتِ وحشت نیست

در بهارم شکوفه سقط شده

سیب جایش حیاط خلوت نیست!


توی تاریک زندگی‌ کردی

من پر از لامپ‌های بی مغزم

بی من از دشت‌ها سفر کردی

خواب دیدم که آن ور ِ مرزم!


می‌دوم توی خواب «آفریقا»

می‌پرم از دری که باز شده

باغ وحشی بدون تو مرده!

بازهم فصل انقراض شده


آخر داغ‌های تابستان

اوّل سوز‌های پاییزی

گلّه را دست گرگ خواهی‌ داد

 در سرم بوی سیب می‌ریزی


که بفهمم حفاظ پنجره‌ام

که درخت عقیم خانه منم

یک اتاقم٬ به نور آلوده

باغ وحشی بدون «کردگنم»



*عکس پوستر تبیغاتی «صندوق جهانی طبیعت» یا «بنیاد جهانی طبیعت»، بزرگترین اتحادیه بین‌المللی در زمینه حفاظت از محیط زیست است که برای هشدار در مورد کشتار و انقراض کرگدن طراحی شده است.

 


برچسب‌ها: جشنواره فجر, شعر, کرگدن, نقد
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ ساعت 21:1 | لینک ثابت |

اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ

 

فیلم: 

آخرین فیلم وودی آلن (Blue.Jasmine) را دیدم. چرا این پیرمرد در تمام طول عمرش به روابط انسان‌ها پرداخته و تم مشترک اغلب کارهایش را این موضوع تشکیل می‌دهد؟ او در آدم‌ها و روابطشان چه چیزی می‌بیند که یک عمر به آن می‌پردازد؟ من از تحلیل روابط انسانی عاجزم! یعنی معتقدم معادله‌ی روابط انسانی به قدری متغیر دارد که قابل حل نیست! چرا دو نفر تا آخر عمر با هم زندگی می‌کنند؟ چرا برخی خیانت می‌کنند؟ چرا در زندگی بعضی اختلاف سلیقه عامل دوام یک رابطه و در زندگی دیگری همین عامل باعث اختلاف است؟ چرا گاهی همه چیز درست است اما دو انسان با هم کنار نمی‌ایند و گاهی همه چیز در بدترین حالت است اما می بینیم رابطه دوام می‌اورد؟ چراهای زیادی در ذهنم هست اما خوشحالم که وودی آلن هر سال به این روابط دو دویی می پردازد و من را در حل معادلات ذهنی‌ام همراهی می‌کند!

 

داستان:

من شما را به خواندن داستان «پایان رژه» اثر «رینالدو آرناس» دعوت می‌کنم. این اثر خارق‌العاده را در کتاب «داستان‌های کوتاه آمریکای لاتین» و با ترجمه‌ی «عبدالله کوثری» از «نشر نی» می‌توانید پیدا کنید و لذت محض خواندن یک داستان کامل را تجربه کنید. عنصر«خلق» در هماهنگی با تم و فرم اثر٬ داستانی ماندگار ساخته٬ بخوانید و لذت ببرید!

 

شعر:

و در انتها شعر محاوره‌ای که دکلمه‌ی آن را می‌توانید از اینجا دانلود کنید و توصیه می‌کنم حتما دانلود کنید!

 

تو می‌دونی «تفنگ» یعنی چی؟

تو می‌دونی «خشاب» مغز منه؟!

می‌دونی که «گلوله» یه بغضه؟

تو می‌دونی «گلنگدن» یه زنه؟!

 

می‌دونی «تیربار» یه شعره؟

«کلاشینکف»٬ رمان روسی نیست؟!

«تانک» اسم پرنده‌اس حتما!

«آر پی جی» شرکت خصوصی نیست؟!

 

شنیدی «دشمنت» یه سمفونیه؟!

«جبهه» یه روزنامه‌ی زرده!

«صلح» یک جور قرص اعصابه!

تو دیدیش؟ «مرگ» اسم یه مَرده!

 

من فقط «تیربارو» از حفظم

من پُرم از «تفنگای» بی‌خواب

هر «گلوله» برای من گریه‌ست

عاشقم! عشق قرصای اعصاب!

 

نمی‌دونم! فقط جواب بده

یا «خشابم» رو سیر از الکل کن!

نمی‌دونی تفنگ یعنی چی!

هذیون می‌گم و تحمّل کن!

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: ترانه, دانلود, کوثری, وودی آلن
نوشته شده توسط محسن عاصی در یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۲ ساعت 18:53 | لینک ثابت |

دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی مضر است!

 

«امّا بعد٬ صحراها سبز شده و میوه‌ها رسیده! پس اگر مشیّت حضرت تو تعلق گیرد٬ به سوی ما بیا که لشگر بسیاری از برای یاری تو حاضرند و شب و روز در انتظار مقدم شریفت به سر می‌برند. والسلام.»

نامه‌ای از شبث بن ربعی تمیمی، حجار بن ابجر عجلی، یزید بن حارث بن یزید بن رویم شیبانی، عزرة بن قیس احمسی، عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عطارد بن حاجب بن زراره تمیمی به حسین بن علی

منتهی المال٬ شیخ عباس قمی٬ جلد اوّل٬ صفحه‌ی ۴۱۴

 

برای من واقعه‌ی عاشورا رخداد تاریخی مهم و قابل تآملی است٬ اما همه‌ی آنچه در سالیان عمرم از دهه‌ی محرم دیدم شکوه آیینی است که فرهنگی غریب ساخته و از شدّت پیچیدگی و گستردگی٬ برایم قابل تحلیل نیست. من عظیم‌ترین و تاثیرگذارترین تراژدی را از زبان مدّاحان شنیده‌ام و باور دارم روایت‌های عاشورا پشتوانه‌ی خوبی برای فرهنگ قصّه‌گویی ایرانیان بوده و هست. از جنبه‌های شخصی٬ من وام‌دار تمامی سال‌هایی هستم که در دامن این فرهنگ رشد کرده‌ام و حقیقتش را بخواهید هنوز هم وقتی نوحه‌ی گیلکی که با این مصرع شروع می‌شود: «تی داغ می پشته خم کونه برار جان/تی داغ می عمره کم کونه برار جان» را می‌شنوم چهارستون بدنم می‌لرزد! و این یعنی ریشه٬ یعنی آیین٬ یعنی فرهنگ٬ چیزی فراتر از اعتقاد و دین و مذهب.

 

«دیوونگی مثل نیروی جاذبه می مونه، تمام چیزی که نیاز داره یه هُل کوچیکه!»


بتمن٬ شوالیه تاریکی٬ نولان

 

موسیقی گاهی دیوانه کننده می‌شود٬ گاهی سحر‌آمیز٬ درست مثل همان شبی که در وبگردی‌هایم به آهنگی برخوردم که از «بیروت» می‌گفت و من محسور٬ بارها و بارها آن را گوش دادم تا تمامی اطرافیانم از اهنگ متنفر شدند و من باز گوش دادم و گوش دادم و هر بار به این فکر کردم که چطور می‌شود یک شهر را این طور عاشقانه ستود٬ بعد از آن برای همه از این اهنگ گفتم که اگرچه کاوری از اهنگ اسپانیایی و معروف اما در حس بی‌مانند است٬ اما هیچ کس مثل من دیوانه‌ی این اهنگ نشد و بهترینشان سری تکان دادند و این نهایت واکنششان بود! چند بار راه‌های سفر به بیروت را جستجو کرده باشم خوب است؟ چند بار پول‌هایم را٬ حقوقم را بالا و پایین کرده باشم تا به شب‌های این شهر رویایی برسم خوب است؟ اگر چه نتیجه‌ای نداشت اما در هزار و چندمین بار گوش دادن تصمیم گرفتم که شما هم بشنوید شاید یک نفر پیدا بشود و دیوانگی‌ام را بفهمد:

 

لبیروت - با صدای فیروز

 

 

و در نهایت و مثل همیشه شعری جدید٬ تنها با ذکر این نکته که «دخانیات عامل اصلی سرطان و برای سلامتی مضر است!»

 

می‌سوزم و دودم میان آب زندانی‌ست

می‌سوزم و مرهم شبیه چای و قلیانی‌ست↓

که سهم غصّه از تو و خالی ِ جیبم بود

که زن شبیه سرفه‌ای بعد از «دو سیبم» بود

که هر شبم را دود می‌کردم به تنهایی

حل می‌شدم مثل نباتی داخل چایی

که رد شیرینت نمانده در دهانی تلخ

که آشپزخانه پُر است از استکانی تلخ

که ظرف‌ها و سوسک‌ها با عشق درگیرند

که دستکش‌ها هم به یادت رعشه می‌گیرند

این فرش‌های سوخته از درد می‌گویند

پُک‌های بی‌جان از زغالی سرد می‌گویند

می‌سوزمت٬ این کِتری‌ام را داغ خواهد کرد

که بغض‌ها قلیان‌مان را چاق خواهد کرد

در ریّه‌هایم از خیالت گفتگویی هست

باغ دو سیبت سوخته! هر چند بویی هست

از خانه بیرون بردمت٬ این شهر آلوده‌ست

حالا «دو سیبت» مثل «دین»٬ افیون یک توده‌ست!

در چای‌خانه‌ها ببین٬ ذکر مُدامی تو

تاریخ خواندم٬ دیده‌ام٬ فعل حرامی تو

که قرن‌ها با بوسه‌ات تردید می‌سازی

ترسیده بود از بوسه‌ات «میرزای شیرازی»!

یک روز باید بشکند این بغض یا هذیان

ممنوع باشد توی شهرت عرضه‌ی قلیان!

یک روز باید ترک کردت٬ غصه‌ات را برد

در چای‌خانه‌ها فقط چای و نباتی خورد

یک روز باید فکر این خالی ِ جیبم بود

فهمید در جا میوه‌ها٬ جای دو سیبم بود!

چیزی عوض شد در من و این‌ خانه‌ی مرموز

یک روز رفتی آخر و... امّا فقط یک روز!

می‌سوزم و دودم میان خانه زندانی‌ست

می‌سوزم و مرهم شبیه چای لیوانی‌ست!

که عشق سهم ریّه‌های مُرده‌ی من بود

و زن شبیه سرفه‌های بعد «بهمن» بود

 

 

محسن عاصی

 

 


برچسب‌ها: دخانیات, شعر, غزل پست مدرن, قلیان
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲ ساعت 0:41 | لینک ثابت |

کشاورزهای پوسیده

 

یقین درم اثر امشو به های های مو نیست
که یار مسته و گوشش به گریه های مو نیست

خدا خدا چه ثمر ای موذنا، که امشو
خدا خدای شمایه، خدا خدای مو نیست

« ملک الشعرای بهار»

 

 

 

و در ۲۵ام این ماه هم شعری جدید ...

 

 

به درو فکر کن، به یک کمباین

به تب بذرهای پاشیده

در سرت خوشه‌های سقط شده

در دلت داس‌های غم دیده

به ملخ در شبی زمستانی

به زمین بعد عصر بارانی

داس و این دست‌های سیمانی

به کشاورزهای پوسیده

 

تب خورشید سرخ، در خرداد

سبزی لشگر شمالی‌ها

روزها، هفته‌های تشنه و داغ

کربلا در میان شالی‌ها

تبل و زنجیر با صدای سنج

بغض های شکسته، گوشه‌ی دنج

و لب خشک ساقه های برنج

کشته شد در همین حوالی‌ها

 

کدخدا ماتِ دسته‌های ملخ

روستا غرق ماتم و هذیان

چاه در خاک خودکشی کرده

تن انبار پیر هم بی‌جان

مزرعه کشته شد، تو غرق تبی

کرم شب‌تاب مُرد و نیمه شبی

یک جهان مرده است و تو عقبی

«سبز»، پوسیده گوشه‌ی زندان

 

که اگر بادها دوباره وزید

  که اگر بذر، خشک و بی‌جان نیست

که اگر داس از خیال پر است   

حس امید هست و پنهان نیست

داغ خورشید یا توهم ابر

مانده در این جنازه‌ی بی قبر

که فقط صبر و صبر، تنها صبر

باز فهمیده است...

«باران» نیست!

 

 

محسن عاصی

 

 

 


برچسب‌ها: غزل پست مدرن, شعر, عکس, محسن عاصی
نوشته شده توسط محسن عاصی در چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲ ساعت 0:44 | لینک ثابت |

هسته های آلو

 

«به صلح اندیشیدن یعنی فکر کردن به کودکان»

میخائیل گورباچف در نامه ای به آسترید لیندگرن

 

«دزد جادوگر» اولین کتاب از مجموعه ای سه جلدی و جذاب، برای مخاطب نوجوان با ترجمه ی «مهسا عاصی» در نمایشگاه کتاب امسال، توسط نشر «تندیس» عرضه شد.
تبریک صمیمانه به مهسا و به امید انتشار جلدهای بعدی این مجموعه ی زیبا

 



خلاصه ای از کتاب:

در شهری که منبع جادویش رو به کاهش گذاشته، پای پسرکی به دنیا و زندگی پرماجرای جادوگران باز می‌شود. «کان» همان روزی که جیب «نِوری» را زد و سنگ جادوی جادوگر را لمس کرد، باید می‌مرد؛ سنگی که از آن برای متمرکز کردن جادو و اجرای طلسم‌ها استفاده می‌شود. ولی به دلیل نامعلومی زنده ماند. این موضوع توجه «نِوری» را جلب می‌کند و او «کان» را به عنوان دستیار خودش برمی‌گزیند، به این شرط که پسرک برای خودش سنگ جادو پیدا کند. ولی «کان» بین درس‌های جادوگری و کمک به «نِوری» برای پیدا کردن جواب این سؤال که چه کسی یا چه چیزی جادوی شهر را می‌دزدد، زمان کمی برای جست‌و‌جوی سنگش دارد.

 

و شعر که همه چیز است و همه چیز خواهد بود:

 

فقط نترس در این خواب خسته لولو را

تفم کن از دهنت،‌ هسته های آلو را

دوباره قهرم کن یا دوباره راضی کن

مرا بزرگ شو در خانه، خاله بازی کن

بپیچ وسوسه را لای نرمی ِ پوشک

بمیر در وسط قایم ِ من از موشک

بخند در وسط صف، به شیرخشک و نفت

برو به کشوری از دست هایمان می رفت

بگیر در غم آژیرها پناهت را

گمم کن از لای هر جنازه راهت را

نباش در همه ی روزهای بعد از این

نباش در خبر بد، پدر، دو پا، یک مین

نباش در روز قطعنامه، جام زهر

نباش شاهد سازندگی درد و شهر

نباش در جشن و بغض سیّد ِ خندان

نباش در این خردادهای در زندان

نباش در سال ِ ... [یک سکوت اجباری]

فقط نباش، همین، یک «نباش» تکراری

مرا نترس در این خواب خسته لولو را

تفم کن از همه چی، هسته های آلو را

بخواب در همه ی روزهای تلخ زمین

مرا بزرگ نشو، با خودت بمیر، همین

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: شعر, محسن عاصی, غزل پست مدرن, عکس
نوشته شده توسط محسن عاصی در چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 18:38 | لینک ثابت |

چند احتمال در یک رابطه‌ی عشقی

«چند احتمال در یک رابطه‌ی عشقی»

 

«رفتن»

 

ماشین بی‌انگیزه‌ای در کوچه‌ی بن‌بست

سطل زباله لب به لب از موش‌های مست

یک تیر برق گم شده در اوج تاریکی

در یک شبِ پوسیده در ظرفی پلاستیکی

زیر زمستان مردن هر خانه‌ای از درد

در فاضلابی یخ زده، در دست‌هایی سرد

با لمس رفتن‌هات از یک جای پا در برف

حتی بدون یک خداحافظ، بدون حرف

«نبودن»

 

تنهایی جا‌مانده در هر روز و در هر سال

دیروز پوسیده پر از آینده‌های کال

تنهایی جا‌مانده‌ات در خالی ِآغوش

سطح خیابان‌ها پر است از فضله‌های موش

شب‌ها سیاه و روزها لبریز خاموشی

مثل لباسی که به وقت مرگ می‌پوشی

ماشین مرده، مرد مرده، جاده‌ای مرده

حس سفر را هم نبودن‌هایتان برده

که نیستی، آغوش من از بی‌کسی خسته‌ست

و نیستی، دنیا میان خانه یخ بسته‌ست

«برگشتن»

 

یک گربه‌ی سرگرم با ظرفی پلاستیکی

دنیای خواب آلود می‌فهمد که نزدیکی

بو می‌کشد خانه تو را از جاده‌های دور

از رفتگر پر می‌شود این کوچه های کور

ماشین پیری ‌می‌کشد من را به استقبال

دیروز و فردا گم شده در لحظه‌های حال

لمس نسیمی گرم، بعد از قرن‌ها سردی

ای کاش این بوی تو باشد، کاش برگردی

«برنگشتن»

 

یک تیر برق خم شده از غصه و کابوس

ماشین مرده، لانه‌ی یک مشت موش لوس!

یک کوچه‌ی تنها و یک خواب زمستانی

یک خانه از چشم انتظاری رو به ویرانی

هر روز شب، هر سال شب، یک عمر تنها شب

تصویر برگشت تو در کابوس‌ها، در تب

‌ گیر زمستانم... و باقی باز پر حرفی‌ست

گیر زمستانم... و دنیا تا ابد برفی‌ست

 

 

محسن عاصی

 

 


برچسب‌ها: غزل پست مدرن, شعر, عکس
نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲ ساعت 1:4 | لینک ثابت |

قدّاره و انتلکتوئالیته!

 

کُلت از کمر افتاده و قتل از دهان انگار

در من جنایت می‌کند این روزها سیگار

قدّاره‌بندی خانه را حمام خون کرده

دارالمجانینی مرا سهم جنون کرده

از من بریده آروزها، عشق‌ها، موها

از خود کٌشیدن ها مرا کشتند چاقوها

شک ریخته از فکرها در فلسفه‌هایم

هر شب مگس افتاده در تنهایی و چایم

غصه مرا بالا کشیده، عُق زده در درد

از گریه‌ها افتاده‌ام در پای هر نامرد

سگ دو زدم شب را که از روزم سگی‌تر بود

خوابانده‌ام در زیر گوشم که چرا کر بود؟!

موی تراشیده مرا زندانی غم کرد

من ایستادم، ایستادن ها مرا خم کرد

از عشق گفتم، کُلت امّا حرفش از خون بود

نارو زدن در مکتب قدّاره قانون بود

خاکسترم کردند از لب‌های هر جایی

پُک می‌زدند و له شدم در زیر دمپایی

دیوانه را از جمع دیوانه جدا کردند

که به تن یک تخت بستند و رها کردند

تنهایی‌ام می سوزد از سیگار و قدّاره

زوزه کشیدم غصه را از سینه‌ای پاره

جان کندم از شک‌ها و جان دادم به خاموشی

از خودکُشیدن‌ها مرا کشته فراموشی

از یک تن ِ مرده به تخت مرده‌ای بسته

خون می‌چکد بر سینه‌های خانه‌ای خسته

له بود امّا دود می‌کرد از خوشی انگار

آخر جنایت کرد این ته مانده‌ی سیگار

 

روز روشن

 

نقد فیلم

به بهانه ی اکران نوروزی فیلم
«روز روشن»
کارگردان: حسین شهابی

فیلم نامه نویس و کارگردان وقتی به سراغ ایده هایی تکراری می روند احتمالا حرف جدید و یا روایت نویی را در ذهن می پرورانند و این تنها نکته ی هیجان انگیزی بود که من را به دیدن روز روشن راغب می کرد. قصه ی تلاش زنی برای رهایی یک مرد از زندان و یا اعدام ایده ای است که از بیضایی و قادری تا جیرانی طی سال های گذشته تجربه اش کرده اند و نمونه های موفق و ناموفق متعددی را به سینمای ایران عرضه کرده اند و تنها تفاوت این آثار که از آن ها فیلمی موفق و یا ضعیف ساخته قدرت پرداخت قصه در هر یک از این آثار است. همان جایی که روزروشن علارغم شایستگی هایش دچار ضعف هایی شده که فیلم را از موفقیت دور نگه داشته است. عناصر ابتدایی فیلم نامه نویسی نظیر گره افکنی و پرداخت و گره گشایی به ترتیبی که در کتاب های تئوری ذکر شده رعایت شده اند اما شتاب فیلم در گره افکنی و رسیدن به متن ماجرا در 5 دقیقه ی ابتدایی فیلم، مولف را ناچار کرده تا داستان را به جای نمایش دادن، از زبان شخصیت ها تعریف کند و این تعجیل موقعیت باورناپذیری را ایجاد کرده که در آن زن جوانی به محض این که در یک تاکسی می نشیند، کل ماجرا را( که در واقع نقطه ی گره افکنی داستان است) برای راننده ای که او را نمی شناسد تعریف می کند و راننده بدون هیچ مقدمه ای و بلافاصله درگیر حل مشکل می شود!
فیلم از جنس فیلم های به اصطلاح خیابانی است که نود درصد اثر در لوکیشن خیابان اتفاق می افتد و نمایش دهنده ی تلاش یک زن با بازی پانته آ بهرام برای پیدا کردن شهود یک قتل و اثبات بی گناهی متهم است و مهران احمدی در نقش راننده ی آژانس تلاش باورناپذیر این زن را همراهی می کند. باور ناپذیر از این جهت که زن نه همسر متهم است و نه هیچ گونه نسب نسبی با او دارد و تنها معلم مهد دختر اوست، نکته ای که با پرداختی مناسب در یک سوم انتهایی فیلم به نقطه ی قوت اثر تبدیل شده و شما را به سمت پایان بندی سوق می دهد. 
اتفاقات و دیالوگ های بین شخصیت های فیلم خوب اما قابل پیش بینی است، بازی ها خوب است اما کاملا قابل انتظار و مسیر حرکت داستان هم شما را به سمت پایانی قابل پیش بینی تر از هر نکته ی دیگر فیلم پیش می برد و تنها با نکته ی پاراگراف قبل شما را کمی غافل گیر می کند. نکته ای که اصل غافل گیری اش را مدیون پرداخت نشدن شخصیت های اصلی است که انگیزه ی کاراکترها را از تماشاگر مخفی کرده است. در واقع در داستان همه چیز در سطح فیلم اتفاق می افتد و شخصیت های بدون پیشینه، عملکرد های فاقد انگیزه ی درونی خود را به فیلم تحمیل می کنند. پانته آ بهرام مهران احمدی خوب های همیشه خوب فیلم هستند و پایان بندی مناسب فیلم را از تبدیل شدن به یک فیلم هندی نجات داده است!
روز روشن یک فیلم معمولی است که یک ساعت و نیم از عمر شما را به خوبی پر می کند اما وقتی از در سینما خارج می شوید، از دنیای فیلم هم خارج شده اید!

 

 

 

  آن استونسون

ترجمه

 

زندگی در آمریکا

«آن استیونسون»

ترجمه‌ی «محسن عاصی»


آدم‌های باهوش هاروارد می‌گویند:
«زندگی در آمریکا
بهای زندگی در نیواینگلند است.»

اهالی کالیفرنیا فکر می‌کنند
زندگی در آمریکا پاداشی است
برای زندگی نکردن در جاهای دیگر.

بقیه‌ی کشور چی؟
یعنی ممکن است 
بین این دو قطب با آرایش بی‌روح و اضافه‌ وزن خطرناکشان له شوند؟

نه، دقیق‌تر نگاه کن
زیر پوشش نور و صدا
هر دو ساحل با سرعت به سمت هم حرکت می‌کنند

سانفرانسیسکو
همین حالا هم در نیمه‌ی راه اوماها است
بوستون پریشان است و راهش را در دیتروید گم کرده

ساکنان، درمانده‌اند و امیدوارند که 
در این وسط حفظ شوند.
و تو به درگاه کوهستان‌ها و صحراها دعا کن که آ‌ن‌ها را از هم جدا نگه دارد.

 

 

دکلمه

این شعر جنگ من را احتمالا بارها خوانده اید و بارها شنیده اید اما برای اولین بار در ضبطی استودیویی و با آهنگ سازی دوست خوبم یاسین صفاتیان دانلود کرده و بشنوید:

دانلود دکلمه

 

 

چهارصندوق

 

نقد کتاب

نمایشنامه‌ی «چهار صندوق». اثر بهرام بیضایی. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. چاپ هشتم: 1388. 95 صفحه. 5000 تومان

 

نمایشنامه‌‌ی «چهار صندوق» روایت نماد گرایانه‌ی بهرام بیضایی از چگونگی شکل گیری و قدرت یافتن نظام‌های توتالیتر و نگاه او به کنش و واکنش‌های متقابل حاکمیت و مردم در پروسه‌ی شکل گیری و ثبات این گونه نظام‌هاست. بیضایی در سال 1346 با نگارش این نمایشنامه و با استفاده از شخصیت‌های داستان خود، نمایی کلی از جامعه‌‌ی آن روزها به ما می‌دهد و در نمایش خود هر شخصیت را نماینده‌ی گروهی از طبقات اجتماعی و صنفی تعریف می کند، به گونه‌ای که شخصیت «سرخ» نماد قشر بازاری و فعالین اقتصادی، «سبز» نماینده‌ی طبقه‌ی اندیشمند و مذهبی، «زرد» نماد گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی و مبارز و در نهایت «سیاه» نماد طبقه‌ی فرودست اجتماع و یا به اصطلاح توده‌‌ی مردم هستند. شخصیت «مترسک» نیز دیکتاتور و یا قدرت تمامیت‌خواه حاکم را نمایندگی می کند تا کل نمایشنامه‌، عرصه‌ی تقابل «مترسک» و چهار شخصیت دیگر باشد.

بیضایی برای نمایش خود یک روایت خطی و ساده را انتخاب می کند و در دو پرده به روایت آن می پردازد. روایت خطی نمایشنامه‌ی تنها یک بار و به ضرورت زمانی داستان، دچار جهش شده و این جهش و تغییر فضا و زمان‌ را با اتمام پرده‌ی اول و آغاز پرده‌ی دوم نمایش داده است.

نمایشنامه از آغاز و بدون مقدّمه و یا فضاسازی به سراغ اصل داستان که همان خلق دیکتاتور است، می رود و خواننده و تماشاچی را درگیر خود می کند. از ابتدای نمایش ،مولف با تلاش برای نشان دادن نقش هر یک از شخصیت ها و میزان تاثیر گذاری آن ها در فرآیند داستان و با توجه‌ی نماد گرا بودن تمامی عناصر روی صحنه، از پرداخت دقیق شخصیت ها به صورت آگاهانه پرهیز می‌کند تا مخاطب را با تیپ‌هایی که دارای ویژگی های عام هستند روبه‌رو کند و از ابتدا تاکیدی بر نمادگرا بودن آنها داشته باشد. لحن هر یک از شخصیت ها برخاسته از جایگاه اجتماعی و متناسب با دریافت کلی و پذیرفته شده از آن طبقه است و به این ترتیب کلیتی قابل پذیرش در ذهن مخاطب ساخته می شود.

نمایشنامه به واسطه‌ی موضوع و رویکرد نمادگرایانه‌ی خود، ناخودآگاه آثاری نظیر «مزرعه‌ی حیوانات» و «هزار و نهصد و هشتاد چهار» اثر «جرج ارول»[1] را در ذهن تداعی می کند. از سویی دیگر با دقت در جنس پرداخت عناصر نمایشی نظیر لوکیشن و شخصیت و فرم روایی اثر، نزدیکی قابل توجهش  با آثار ابزورد و معروف ترین آنها یعنی «در انتظار گودو»[2] را می توان دید و می توان دریافت که بیضایی با ادغام هر دوی این رویکردها زمینه را برای پایان بندی درخشان نمایشنامه آماده می کند. در کل اثر مایه‌های ابزورد با نوعی بیهودگی و بی نتیجگی تلاش شخصیت ها نمایان می شود و امیدهای سرخورده‌ی شخصیت ها ما را به یاد دیالوگ های «استراگون»[3] می اندازد. هر چند که این همسانی تا پایان ادامه نمی یابد و در پایان بندی هویت مستقل نمایشنامه نمود پیدا می کند.

در حقیقت «چهار صندوق» را سیاسی‌ترین اثر بهرام بیضایی می توان دانست و آن را همانند تنها بیانیه‌ای سیاسی او می توان از نظر گذراند. بیضایی اگر در سایر آثار خود رگه‌هایی از آراء سیاسی‌اش را نمایان کرده بود، در این نمایشنامه تحلیل خود را رو در روی مخاطب قرار می دهد و آن را با ابزار هنر بیان می کند. اگر چه این نمایشنامه به مثابه یک بیانه‌ی سیاسی است اما خنجر انتقاد آن تنها به سمت حاکمیت نیست، بلکه مردم را نیز نشانه گرفته است. لحن و رویکرد مولف در کل اثر و در مواجهه با تمامی شخصیت ها رویکردی انتقادی است. به واقع بیضایی به همان اندازه که حاکم تمامیت خواه را عامل شرایط می داند، این شرایط را زاده‌ی عملکرد سایر شخصیت ها و در واقع محصول کنش اجتماع دانسته و در کل نمایش به ترسیم نتیجه‌‌ی رفتارهای اجتماع در قبال سازمان حاکم پرداخته است. در کل نمایشنامه «مترسک» به نوعی آگاه ترین شخصیت نمایش است و تنها کسی است که رویکرد خود را در قبال سایر شخصیت ها را به واسطه‌ی شناخت رفتار طبقاتی‌شان تغییر می دهد. «مترسک» در پیش بینی رفتار سایر شخصیت‌ها دقیق است و همچون «ناظر کبیر» داستان «ارول» تحلیل اجتماعی خود را پایه‌ی تسلطش بر جامعه قرار داده است و سلطه پذیری سایر شخصیت‌ها نیز برخواسته از ویژگی‌های طبقاتی آنهاست.

وجه تسمیه ی نمایشنامه ی «چهارصندوق» برگرفته از نوعی رقص نمایشی ایرانی است که به «چهارصندوق» معروف است.
«یکی از بدعت هایی که نخست در رقص به وجود آمد این بود که چهار رقاص را با چهار لباس رنگی قرمز ، آبی ، زرد و بنفش قبلا در چهار صندوق پنهان می کردند و چند صندوق کش آنها را به محوطه ی رقص می آوردند و می گذاشتند و می رفتند. اندکی بعد در میان هیجان تماشاگران و به همراه موسیقی ، صندوق ها یک به یک باز می شد و رقاص ها تک تک بیرون می آمدند ... بعد به صندوق ها بر می گشتند و صندوق کش ها می آمدند و آنها را می بردند. به هر حال این رقص که بسیار مورد علاقه ی مردم بود چندی بعد با تغییر شکل و با نام «چهارصندوق» به تقلید راه پیدا کرد. به جای رقاص بنفش شخصیت دیگری یعنی سیاه در کنار سه نفر دیگر ظاهر شد. داستان تا حدی اصلیت ماجرا را حفظ کرد، به علاوه به آن رنگی از تمسخر بخشید که مشخصه ی تقلید بود. چهار مرد ، خصوصیات ، رنگ و لهجه ی یکدیگر را مسخره می کردند. دعوایی در می گرفت و زرد برنده می شد و بعد آشتی و آخر کار همه با رقص و آواز به صندوق ها بر می گشتند.»
[4]

با توضیحات فوق می توان دریافت که نمایش «چهار صندوق» از حیث ساختار ادبی و شکل اجرایی برگرفته از این گونه رقص است.

با نگاهی گذرا می توان دریافت که در کل نمایشنامه، نوعی پوزخند و تمسخر در دیالوگ‌ها و شکل اجراء به چشم می خورد:

سرخ : [به سبز] بفرما، اگه گفتین؟
سیاه : به روز ما نیفتین!
سبز : [به سیاه] چقدر آقا خرفتین!
سرخ : [به سیاه] سراپا حرف مفتین!
سیاه : عجب گردن کلفتین!

نگاه تمسخر آمیزی که در اجراء پیش بینی شده، همان گونه که گفته شد بسیار نزدیک به نمایش های سنتی نظیر «روحوضی» است. از سوی دیگر نمایشنامه در همه‌ی ابعاد خود مبتلا به نوعی سادگی خود خواسته است. بیضایی همانگونه در داستان خود نشان می دهد، شرایط سخت به وجود آمده در نظام های توتالیتر را ناشی از عملکردهای ساده اما اشتباه جامعه می داند و با بسط دادن این سادگی به عناصر فرمی، نوعی تطبیق فرم و محتوا را به وجود آورده است. جزئیات دیالوگ پردازی ها، حرکات طراحی شده، اجزاء صحنه نظیر دکور و لباس و... همگی موید این رویکرد فرمی بیضایی هستند.

در حقیقت مولف وضعیت کنونی جامعه را موقعیتی مضحک  اما ساده تصویر کرده که با نگاهی خردگرایانه در تعارض است و این  دیدگاه خود را به عناصر نمایش بسط داده است و از سوی دیگر ویژگی‌های محلی و بومی را در آن تزریق کرده تا بتواند تحلیل خود را از کلی گویی نجات داده و مختصات زمانی و مکانی دقیق تری را در اختیار مخاطب خود قرار دهد.

بیضایی در «چهار صندوق» به هیچ عنوان آن دیالوگ نویس قهار آثاری نظیر «مرگ یزدگرد»[5] نیست. او تاکید خود را در اثر بر شکل روایت و مسیر حرکت داستان قرار داده و از دیالوگ پردازی به شکلی آگاهانه پرهیز کرده است . از سوی دیگر نمایشنامه اثری مبتنی بر توانایی بازیگران نیز نیست و موقعیت های پیچیده‌ای را خلق نکرده تا برای به تصویر کشیدن آن ها توانایی بازیگران را در بوته‌ی آزمایش قرار دهد واز این دو حیث «چهارصندوق» را می توان نمونه‌ی منحصر به فردی در آثار او دانست. به واقع عنصر ادبی «چهار صندوق» بر وجه نمایشی آن قالب است و برخورد با آن به مثابه یک متن تاثیری متفاوت از اجرای نمایشی آن ندارد.

نمایش «چهارصندوق» بیضایی با لحنی سرشار از استحضاء، اگرچه روایتی نا امیدانه از جامعه ارائه می دهد اما در پایان و در جایی که شخصیت «سیاه»، نمایش را با دیالوگ «خورشید... خورشید» به پایان می برد، هنوز روزنه‌ی امیدی را برای جامعه‌ متصور است و آینده‌ روشنی را پیش روی ما قرار می دهد. و در واقع این پایان بندی نقطه‌ی افتراق آن با ابزورد است و اگرچه در پرداخت به آن نزدیک شده اما نهایتا «چهار صندوق» بیضایی را نمی توان اثری ابزورد دانست.
بیضایی در سال 1346 با نگارش «چهارصندوق» با بکار گیری شیوه‌ای نوین در نوپردازی، نوعی پابندی و وا‌م گیری از شکل کهن نمایش ایرانی و عرضه‌ی محتوایی جدید را عرضه می کند که در آثار بعدی او به شکل‌های متفاوتی نظیر وام گرفتن از «نقالی» و «تعزیه» آن را ادامه می دهد و به نوعی الگوی هنری تبدیل می کند. در واقع «چهارصندوق» به همان اندازه که میراث دار پیشینه‌ی تاریخی یک گونه‌ی نمایشی است در محتوی تازگی خود را دارد و با نوعی نگاه سیاسی، مرز بندی خود را با ریشه های خود مشخص می کند.
 



[1]  اریک آرتور بلر  Eric Arthur Blair)‏) با نام مستعار جورج اورول  George Orwell))‏ (۱۹۰۳ - ۱۹۵۰) داستان نویس، روزنامه‌نگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی بود.

[2]  «در انتظار گودو» نمایشنامه‌‌ای اثر ساموئل بکت (Samuel Becket)، نمایشنامه نویس ایرلندی

[3]  یکی از شخصیت‌های نمایشنامه‌ی «در انتظار گودو»

[4]  تنپوشی از آینه (ساختمایه ی نمایش های ایرانی در آثار بهرام بیضایی)، رسول نظرزاده، تهران. نشر روشنگران  

[5]  مرگ یزدگرد(مجلس شاه کُشی)، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ هفتم،۱۳۸۳

 

 

 

شعر

 

 قدّاره‌بندم که در این سگدانی‌ات دفن است

این خاک قبرستان که جای نامسلمان نیست

از زورخانه‌ها صدای گریه می‌آید

با تیغِ ناحق مردن یک مرد آسان نیست

 

شاه شهیدم که عمارت‌هاش از خون است

تمثالم از خبط خزینه رو به ویرانی‌ست

با دست‌هایم رعیت ناچیز پروردم

«میرزا‌ تقی‌خان»ها و «میرزاهای کرمانی»‌ست

 

یک مرده شورم، آبِ مرده بخت من را کشت

غسّال از پستان کال ِمُرده‌ای می‌مرد

گاهی به دندان طلایی دل نمی‌بستم

گاهی قبای کهنه‌ای هوش از سرم می‌برد

 

در رسم پا اندازی‌ام یک شهر آلوده‌ست

جنس لطیفِ بی‌لچک حلوای شیرینی‌ست

در مطبخ ِهر خانه از من گفتگویی هست

شیرین بیان! نقل جوانی یا که پیری نیست

 

من خانه‌زادم، کُلفّتی مطبخ به دوش و شاد

یک روز دایه بر سر نوزادِ بی‌خوابم

روزی میان حوض ِپر یخ، رخت می‌شویم

گاهی جماعی گرم در شب های اربابم

 

یک حاجی‌ام، پیر و امین ِصنف قصّابان

رزق حلالم نقل هر بازار و دکّان است

در حُجره‌ چندین شقّه از یک ذبح پر مایه

در پشت حجره، قاطر پیری که بی‌جان است

 

قزاقم و گاهی لچک‌کِش بر سر بازار

از امنیّه هر کوچه‌ی این شهر آسوده است

باج سبیل و پول چایم، رو به راهم کن!

گاهی ترقّی به کمی ارفاق آلوده است!

 

گیجم در این سگ‌دانی و دربار و قبرستان

گیجم میان روسپی‌خانه، در این مطبخ

گیجم در این بازار و این امنیّه‌ی نا‌امن

گیجم ولی شاید...

یک انتلکتوئلم

که تاریخ می‌داند

و گاهی شعر می‌نویسد

و تنها زمانی در باب اساس ترقّی خوب نطق می‌کند

که حداقل

یک دوشیزه در جمع

حضور داشته باشد!

 

 

محسن عاصی

 

 


برچسب‌ها: شعر, دلکمه, نقد فیلم, ترجمه
نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۱ ساعت 0:38 | لینک ثابت |

ملّا‌‌‌عمر

 

«کجا داره میره؟  د آخه به چی رسیده؟ سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و پا می زنن دیگه.همش هم به خاطر این شکم صاب مرده است. راحت لم دادن. معنویت چی شد بدبخت؟  به سرعشق چی اومد؟»

هامون، مهرجویی

 

سینما اگر صنعت سرگرمی نباشد، باید آن را در دست گرفت و ورق زد و سینما اگر ادبیات نباشد، سینما نیست! دعوای من و آکادمی اسکار را همین جمله ی قبلی حل می کند، در واقع من به نیمه‌ی آخر جمله معتقدم و آن ها به نیمه ی اول آن، یا بهتر بگویم تا همین چند روز پیش فکر می کردم که دعوایمان سر همین چیزهاست، تا این که ماجرا عشقی شد! و پای هانکه به میان آمد، هانکه از یک دنیای بدون سرگرمی  و خالی از عناصر ادبی تا کاندیداتوری اسکار در چندین رشته رفت و همه ی معادلات را بر هم زد! من «عشق» را دوست ندارم، من سینمای متفاوت نما که تنها هنرش متفاوت نمایی است را دوست ندارم! اما انسانیت، معنویت، اگر سینما همین ها باشد چی؟ اگر بشود از «جشن عاطفه ها» در ایران فیلمی ساخت و اسکار برد چی؟ اگر همه ی 6000 عضو آکادمی آدم هایی حساس باشند که با دستمالی برای پاک کردن اشک هایشان فیلم می بینند چی؟ هیچ چی!

من هنوز هم معتقدم که سینما اگر ادبیات نباشد، سینما نیست! حتی با چاشنی انسانیت و سرگرمی!

 

 

«لئونارد میگه این پایانه تمدنه وقتی کسی رو واسه ساعت 4 دعوت میکنی و اون ساعت 2:30 میاد.»

ساعت ها، استیفن دالدری

 

من ترانه ها را می نویسم که یک نفر بیاید و آن ها را روی نت ها سوار کند و به گوش هایی برساند که چشم دیدن یک شاعر را ندارند! پس، ترانه ای از من به اسم «دیوار»، با صدای «دکترامیربهرام خسروی» و ملودی «کاوه آفاق» را بشنوید:

دیوار

 

امیر بهرام+ کاوه آفاق+محسن عاصی

 

«یک ملیون دلار با حال نیست، می‌دونی چی باحاله؟ یک میلیارد دلار. این دهن همه رو می‌بنده.»

شبکه اجتماعی، دیوید فینچر

 

اسامی منتخبین جایزه ی ادبی بنیاد ژاله اصفهانی در لندن

 

«تو دنیا نزدیک 550 میلیون سلاح گرم وجود داره، یعنی به ازای هر 12 نفر یک سلاح وجود داره. حالا سوال اینه که ما 11 تای دیگه رو چه جوری مسلح کنیم؟»

ارباب جنگ، اندرو نیکول

 

 

شبمان از گلوله سوراخ است

آسمان لای دود می‌میرد

چشم یک نوجوان افغانی

بودنم را نشانه می‌گیرد

 

بمب و دیوار منفجر شده‌ای

مرگ را دسته دسته تو می ریخت

که ستون‌های پایگاهم را

خشم «ملّا‌‌‌عمر» فرو می‌ریخت

 

من‌ ِکز کرده گوشه‌ی برجک

خیس کرده جهان ویران را

خانه‌ام، مادرم، نمی‌فهمند

کینه‌ی مردمان افغان را

 

زار زار از تفنگ ترسیدم

کشته این بغض‌ها دهانم را

با همین چشم‌های خود دیدم

سر بریدند دوستانم را

 

وطنم دور و مردنم نزدیک

ردّ امید در سرم گم شد

وسط خشم و خاک و خمپاره

نامه‌ی دوست دخترم گم شد

 

از شبیخون، شب و دلم خون ا‌ست

این طرف مرگ و مرگ جامانده

آن طرف کشوری فرو می‌ریخت

فتح شد در سکوت، فرمانده

 

در سرم زوزه های پیروزی‌ست

پرچمی پاره شد میان باد

من نگهبان برجکی بودم

که به پای مهاجمان افتاد

 

 

محسن عاصی + mohsen asi

 

 


برچسب‌ها: ملّا‌‌‌عمر, غزل پست مدرن, افغان, شعر
نوشته شده توسط محسن عاصی در یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱ ساعت 22:54 | لینک ثابت |

از من سوالت را نپرسیدی، نپرسیدی

 

«زخم‌های آدم سرمایه است حامد!
سرمایه تو با این و اون تقسیم نکن
داد نزن، هوار نکش
آروم و بی سروصدا همه چی رو تحمل کن!»

(شب یلدا/ کیومرث پوراحمد)

 

 

«کشتارگاهم» توی میدانی که «بهمن» بود

حتی «ولی عصر» سمت «راه آهن» بود!

باید پیاده می شدم از «انتظار» اما

این ایستگاه ِ رفته روزی خانه ی من بود


من داغ می کردم ولی بوی کباب آمد!

در «عصر بیداری» نشستم، وقت خواب آمد

از من سوالت را نپرسیدی، نپرسیدی

از نامه های چاهی ات آخر جواب آمد!


بغض زمستانم، که مثل برف غمگین است

حتی ترافیک «ولی عصر» سنگین است

در لابه لای گله ی خوشحالشان گیریم

- قصاب می خندد - همیشه آخرش این است


من دیر کردم از خیابانی که طولانی ست

تو روی ریلی مرده و این شهر طوفانی ست

چاقو بریده هر رگ و هر راه ِ میدان را

اما ندیدی، قهرمان قصه ات جانی است

میدان گیجی، راه را تا آخرش می رفت

که منتظر بودیم و کم کم باورش می رفت

آخر قطارت سِر شد و راه سفر یخ زد

در شهر ما هر کس مسافر شد، سرش می رفت


«بهمن» به «اسفندی» رسید و آخرش دود است

«خورشید پشت ابر»، زیر برف ها بوده ست

نه رفته ای، نه مانده ای، مرد بلاتکلیف

من گفته بودم که برای سوختن زود است

 

 

پی نوشت:

کامنت ها بسته است! مخاطب «مرسی» و «ممنون» نویس اگر کامنت نگذارد من راحت ترم.

 

 

 


برچسب‌ها: شعر, ولی عصر, غزل پست مدرن
نوشته شده توسط محسن عاصی در شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۱ ساعت 12:5 | لینک ثابت

قزلحصار

 

« تو این دنیا از یه نفر که معذرت می خوای، بقیه وامیستن تو صف »

(سگ کشی، بهرام بیضایی)

 

ما خبرهای بد و خوب زیادی را می شنویم اما کم کم مرز بین خوب و بد از بین می رود و زمانی می رسد که نمی شود تفکیک کرد، نمی شود فهمید که مرگ یک دوست اتفاق خوبی برای خودش است یا اتفاق بدی برای ما، مهاجرت یک رفیق اتفاق خوبی است یا بد و چیزهایی شبیه این، همه ی معیارها از دست می روند و از آن به بعد فقط باید به گزاره های خبری گوش داد و شبیه بچه های گنگ فقط نگاه کرد.

 

وبلاگ جدید دکتر موسوی

وبلاگ جدید آصف نوروزی

  

خانواده احتمالا سریع ترین مفهوم رو به انقراض نیست اما مهم ترین آنهاست. حجم آدم هایی که از جامعه ی کوچک و جبری شان به جامعه های خود ساخته پناه می برند روز به روز بیشتر می شود و تعداد پسرهایی که شب ها به خانه نمی روند و دخترهایی که حاضر نیستند بر سر یک سفره و با خانواده ی شان غذا بخورند روز به روز بیشتر می شود. اما تمام علائم این انقراض به همین سادگی نیست، نوعی تعهد درونی رو به زوال، این جمع کوچک را بی ریشه می کند و حجم خیانت هایی که شاید از پیچیده هم پیچیده تر هستند را افزایش می دهد. خیانت های عاطفی، جنسی، جسمی و...

چیزی که این روزها بیشتر از همه چیز من را به خودش مشغول می کند از دست رفتن همین گرایش انسانی به جمع کوچک خانواده است و این دل نگرانی ام خیلی بیشتر از مزخرفات ورد زبان مجری های برنامه های تلویزیونی است. متاسفانه رسانه های درجه ی دو گاهی بسیاری از مسائل را با پرداختن های نادرست، جبهه گیری های تبلیغاتی و سوء استفاده، از درجه ی اهمیت اجتماعی ساقط کرده و در حد سوژه ی میزگردهای تلویزیونی پایین می کشند. نسل ما بحران خانواده را نفهمیده و هنوز چیزی از انهدام این ساختار جبری نمی داند. از منهدم کردن همه ی قید و بندها لذت می برد و پیشنهاد جدیدی ندارد، روز به روز به بریدن از تعهد بیشتر دامن می زند و در دنیای بدون خدا و دین و اعتقاد و تعهد و حتی انسانیت خود معلق می شود، مشکل همه ی این بریدن ها نیست، مشکل نداشتن پیشنهاد است، به چیزی باید چنگ انداخت، وگرنه سردرگمی همه چیز را فرا می گیرد.

 

دو شعر از من در سایت آوانگاردها

 

« ما بچه های نسل وسط تاریخ هستیم. هیچ هدف و مقصدی نداریم، هیچ جنگ بزرگی نداریم، رکود شدید نداریم. جنگ بزرگ ما یه جنگ روحیه. رکود شدید تو زندگی خود ماست. همه ما بزرگ شده تلویزیونیم و می خوایم باور کنیم که یه روز میلیونر، ستاره سینما، یا موسیقی راک می شیم ولی نمی شیم. آروم آروم داریم متوجه واقعیت می شیم و خیلی خیلی هم کفری هستیم.»

(باشگاه مشت زنی، چاک پالانیک)

 

من امروز بیشتر از هر روزی دیگری نقد دارم، به همه چیز، به تمامی اصول پذیرفته شده، به روشنفکری، به مبارزه، به جهان بینی، به تحلیل و قضاوت، به ادبیات، به سیاست، به من، بله، حتی به من نقد دارم و همه ی این نقدها و سوال های بدون جواب چیزی را درون من زنده نگه می دارد و هزاران چیز را در من می کشد. امید، بزرگترین قربانی است، در وسط همه ی این نقدها و تردیدها و سوال ها تنها چیزی که با اطمینان به شما می گویم این است: روز خوب، وجود خارجی ندارد، منتظرش نباشید!

 

 

«- یه رفیق داشتم، یادش بخیر، حرف خوبی می زد، می گفت من یا باید تو قصر زندگی کنم یا تو زندون قصر.

- چی شد، به آرزوش رسید؟
- نه، بردنش قزلحصار...»

(برگ برنده، سیروس الوند)

 

و شعر...

 

بُرد ولی بازی ما فتنه ی رنگی نبود

طاق فرو ریخت ولی خانه کلنگی نبود

کشت ولی در سر ِ ما مرثیه جان می گرفت

درد از اندوه من و تو سرطان می گرفت

پای نهال تو پر از هلهله ی خارهاست

مشت گره کرده ی ما قسمت نجّارهاست

ساعت ما مرده و باید که فراموش کرد

داغ جگر گوشه، سر خاک تو خاموش کرد

دیو شدم، شیخ ِ اسیر تو چراغش کجاست؟

راوی من، آخر این قصه کلاغش کجاست؟

باخته ام در ته یک بازی بی قاعده

مرده کسی، بی هدف و علت و بی فایده

گمشده ای در ته رویای پر از رنگمان

بغض شده مرثیه ات بر لب آهنگمان

فتنه شده خاطره ای خوب از آلوچه ها !

شوخی ما، مُردن جدی تو در کوچه ها

غیرت یک کیسه پر از سیب زمینی خوب

باور رویای جوانه زدن تکه چوب

تجربه ای مشترک از گله زمان عبور

کور ِعصا کش شده ای، مانده در این جمع کور

وی (V)  وسط عکس تولد، بغل چند داف!

بحث سیاسی و پر از لذت زیر لحاف

فحش به بازیکن بی غیرت و به داوری

تو... که هنوزم که هنوز است پر از باوری

گفتم و هر چند که راوی تو مایوس نیست

مُردی و خاکسترت آبستن ققنوس نیست

آخر خط خون تو از کوچه ی ما پاک شد

حافظه ی جمعی مان نئشه ی تریاک شد

مانده از آن خاطره ها گوجه ی سبزی دُرشت!

این سرطان کشت تو را آخر و ما را نکشت

گوش همه در شد و دروازه ی شان گوش شد

قصه شنیدیم ولی... صبح فراموش شد

 

 

 

 

  


برچسب‌ها: محسن عاصی, غزل پست مدرن, شعر, عکس
نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ ساعت 22:39 | لینک ثابت |

از سوئیس تا عسلویه

 

سوئیس

سوسیسی بود که یک «س» نداشت

اما به صلح فکر می کرد

 

از آلپ

سراغ گاوهای چاقی را بگیر

که غذای حاضری را نمی فهمند و فقط «ما... ما...» می کنند

«ما» همیشه بی طرف است

«ما» ساعت های زیبایی می سازد

«ما» هتل های گرانی دارد

«ما»

یک سوئیسی است.

 

من

سوسیس خوبی بودم

که ساعتی چینی داشت و به «س» وطنی اش افتخار می کرد.

اما گاوهای طویله ی مان

به جنگی فکر می کنند

که از عباس آقای قصاب شروع می شود.

 

سوئیس

عباس آقا ندارد

و قضای حاضری نمی خورد

ولی ما داریم و از «س» اش استفاده های زیادی می کنیم

تا

بی طرفی سوئیسی ها

به هم نخورد.

 

 

 شعری از من در فصلنامه ی ادبی مایا

 شعری از من در سایت شعرانه

 

 

از یک سفر ده روزه به عسلویه یک شعر سوغات آورده ام

بخوانیدش که همه چیز است و همه چیز خواهد بود:

 

 

عرق نشسته از این شرجی و جهنم ها

میان درد نشستی، سراب ها مُسری است

که از لبان تو این گاز شعله می کشد و

میان کارگران اعتصاب ها مُسری است

 

به مغز پر شده از جیب و دست خالی مان

به شعر خالی از آن حرف های خوش بینت

به بُرقعی از غصه رسیده دنیایم

به صادرات من از چشم های غمگینت

 

نشسته ام به رگ و لوله های داغ از تو

اگرچه قطع شدن بین راه ممکن بود

میان دوری و دیوانگیم فهمیدم

که اکتشاف تو از عمق چاه ممکن بود

 

صدای کارگران رو به اوج می رفت و

امیدهای کسی سمت راه های بعید

که شور قصه ی شیرین ما در آمد و بعد

دو پای بغض شکست و عرق به گریه رسید

 

به چادری عربی، زندگی سیاهت کرد

که قلب و صورتم از داغی جهانت سوخت

که گریه ی تو و زن های خسته از همه چیز

غرور کارگران را به حرف و وعده فروخت

 

یواش تشنگی ام نشت کرد سمت لبت

که بوسه در وسط غصه منتشر بشود

که رد دلتنگی به جرقه ای برسد

که من از این همه دوریت منفجر بشود

 

دوباره تکه ی گیجم به خانه ات برسد

که جیب خالی من جای دست ها باشد

دوباره از شرمت سفره هم عرق بکند

که عشقت از سر غم مثل مست ها باشد

 

جهان به دایره ای بودنش تظاهر کرد

دو چشم بسته، تو را دست شیر ِ باز سپرد

که یک اتاق از این خواب سرد پر می شد

و شعر، آخر ِ خود را به دست گاز سپرد


 

 


برچسب‌ها: محسن عاصی, سوئیس, عسلویه, شعر
نوشته شده توسط محسن عاصی در سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱ ساعت 0:45 | لینک ثابت |

ما کجای دنیاییم؟ دنیا کجای ماست؟

 

آواز جمعی در « روآندا » با صدای خون

یک قتل جمعی سازمان های ملل را کشت

یا شهد خون بر دست های کودکان « صرب »

در دشت « بوسنی » خواب زنبور عسل را کشت

 

وقتی که بمب افکن شبیه مرد سلاخ است

از گوسفندان « دِرِسدِن » رد پایی نیست

وقتی نوبل هم صلح از دست « پــِرِز » می برد

دیگر « فلسطین » روی نقشه اسم جایی نیست

 

باید خدا با دست گل می زد ولی انگار

خاک جزیره بهتر از جام جهانی بود

وقتی دهان « ساندز » مُرد از اعتصاب ، این بار

حتی غذای « انگلیس » انگار جانی بود

 

چشم « شلمچه » تا « حلبچه » سوخت اما ساخت

با تاولی بر صورت و با مرگ در ریه

با « خاوران» سوخته در شعله ی اعدام

با « آشوویتس » زنده ای در خاک « سوریه »

 

شاید «هیروشیما » نمرده گوشه ی تاریخ

شاید « ویت کنگی » میان جنگلی زنده است

شاید من و تو گرم رقصی توی « کشمیریم »

شاید خدا تنها نمی خندد ولی زنده است

 

رویای خوب و حرف هایی خوب تر داریم

دنیای خون آلود روی دستمان مانده

امیدمان توی کلیسا بر صلیبی رفت

تقدیرمان جاماند در دستان فرمانده

 

تکرار زخم قرن هاییم و نمی میریم

دیگر برای خوب بودن هم زمانی نیست

دیگر جهان پیر چشمش سمت پایان است

ما آخر خطیم اما... قهرمانی نیست

 

ارجاعات بیرون متنی شعر:

1.     در سال ۱۹۹۴ به دنبال سقوط هواپیمای حامل «جونال هابیا ریمانا» رییس جمهور وقت روآندا در نزدیکی کیگالی پایتخت این کشور به وقوع پیوست. قوم «هوتو» این عمل را به قوم توتسی نسبت داد. همین امر آغاز درگیری‌های شدید میان این دو قوم شد که به کشتار حدود ۸۰۰ هزار توتسی رواندایی و هوتوهای میانه رو در مدت ۱۰۰ روز توسط هوتوهای تندرو منجر شد. سازمان ملل درابتدا از پذیرش این رویداد به عنوان نسل‌کشی خودداری کرد ودر نتیجه به شدت مورد انتقاد رسانه‌های جمعی قرار گرفت. این واقعه منجر به بحث‌هایی برای تغییر در ساختار سازمان ملل به منظور برخورد سریع با نسل‌کشی گردید.

2.     کشتار یا نسل‌کشی سِربْرِنیتسا به قتل حدود ۸۰۰۰ نفر از ساکنین بوسنیایی شهر مسلمان‌نشین سربرنیتسا (در بوسنی و هرزگوین امروزی) توسط ارتش جمهوری صربستان گفته می‌شود. این کشتار، بعد از جنگ جهانی دوم، بزرگ‌ترین نسل‌کشی در اروپا به ‌شمار می‌آید.

3.     از ۱۳ فوریه تا ۱۵ فوریه ۱۹۴۵ (۲ماه قبل از پایان جنگ) در حالی که پیروزی متفقین قطعی می‌نمود، برای کمک به پیشرفت سریع‌تر نیروهای شوروی که از شرق به سوی آلمان درحال پیشروی بودند، بمب‌افکن‌های سنگین نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و نیروی هوایی ایالات متحده بیش از ۳۹۰۰ تُن بمب متعارف و آتشزا بر روی شهر درسدن فرو ریختند. شدت آتش‌سوزی به حدی بود که آسفالت خیابانها نیز ذوب شد. آمار دقیقی از تعداد کشته شدگان در دسترس نیست، اما طبق تحقیقات اخیر، رقم کشته شدگان، بین ۲۴٬۰۰۰ تا ۴۰٬۰۰۰ نفر غیر نظامی تخمین زده می‌شود. البته بسیاری از جمله کورت وانگات که از نزدیک شاهد بمباران درسدن بوده آمار کشته‌ها رادر کتاب « سلاخ‌خانه شماره پنج » ۱۳۴۰۰۰ نفر ذکر کرده‌است.

4.     شیون پرز( شیمعون پرز) رییس جمهور وقت اسراییل است که به دلیل اینکه  مذاكرات صلح با سازمان آزادي‌بخش فلسطين را پيگيري كرد  به همراه عرفات و اسحاق رابين، برنده‌ي جايزه‌ي صلح نوبل سال  شد اما کشتار در غزه و ساختن دیوار حائل در زمان ریاست جمهوری او اتفاق افتاد.

5.     در جام جهانی ۱۹۸۶ در مکزیک مارادونا در اوج حساسیت‌های این جام و در بازی آرژانتین و انگلستان در مرحله یک چهارم نهایی که به نوعی جنگ جزایر فالکلند در میدان ورزشی را تداعی می کرد حاضر شد. مارادونا با به ثمر رساندن دو گل تاریخی موجب پیروزی آرژانتین شد. نخستین گل مسابقه را مارادونا در ابتدای نیمه دوم با دست به ثمر رساند.مارادونا بعدها در
توصیف این گل گفت که این دست وی نبود که توپ را وارد دروازه کرده ، که دست خدا بوده است.

6.     او در 1972 و در سن ۱۸ سالگی به ارتش جمهوریخواه ایرلند پیوست. او همواره خواستار خروج ارتش بریتانیا از شمال ایرلند بود و به همین دلیل وارد این ارتش شد. وی یک سال بعد به جرم حمل اسلحه دستگیر و به ۵ سال زندان محکوم شد. ۶ ماه پس از آزادی در ۱۹۷۷ دوباره به همین جرم و این بار به ۱۴ سال زندان محکوم شد، ولی به محض ورود به زندان در اعتراض به رفتار دولت از پوشیدن لباس زندانیان امتناع کرد و خواستار این شد که او را به عنوان یک زندانی سیاسی بشناسند نه زندانی جنایی. او در مارس 1981 اعتصاب غذای خود را آغاز کرد اما دولت بریتانیا حاضر به پذیرش خواست‌های بابی ساندز و دیگر زندانیان جمهوریخواه نشد . سرانجام بابی ساندز پس از ۶۶ روز اعتصاب غذا در سن بیست و هفت سالگی در ۵ می ۱۹۸۱ در زندان بلفاست درگذشت.

7.     بمباران شیمیایی حلبچه در ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ توسط حکومت بعث عراق صورت گرفت. این بمباران بخشی از عملیات گسترده‌ای به‌نام عملیات انفال بود که بر ضد ساکنان مناطق کردنشین عراق انجام گرفت . در پی عملیات والفجر ۱۰ توسط ایران و تصرف بخش‌هایی از کردستان عراق در اواخر سال ۱۳۶۶ که منجر به استقبال مردم این مناطق از نیروهای ایرانی شد، صدام حسین دستور بمباران شیمیایی این مناطق را داد. در پی این حمله حدود پنج هزار تن از مردم حلبچه که غیر نظامی بودند کشته شدند. همچنین شلمچه نیز بارها مورد حمله ی شیمیایی دولت عراق قرار گرفت.

8.     اردوگاه "آشوویتس- بیرکناو" بزرگترین اردوگاه از بین اردوگاههای تمرکز و مرگ بود که در خاک لهستان ساخته شدند. از این اردوگاه برای کار و تمرکز استفاده میشد و همزمان اردوگاه مرگ نیز بود. آشویتس- بیرکناو به عنوان اردوگاه مرکزی برای انجام نابودی ملت یهود انتخاب شد و در آن چند سلول گاز و کوره آدم سوزی ساخته شد. قتل با گاز سیکلون ب انجام می شد که پیش از این روی اسیران جنگی شوروی آزمایش شده بود.

9.     هیروشیما شهری در غرب جزیره هونشو در کشور ژاپن است. نخستین شهری است که به آن حمله اتمی شد (ششم اوت ۱۹۴۵م). با انفجار بمب اتمی چهار تنی محتوی ۶۰کیلوگرم اورانیوم-۲۳۵ موسوم به پسر کوچک بر روی این شهر، تا پایان سال ۱۹۴۵م در حدود ۱۴۰۰۰۰ نفر و در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۱ در حدود ۶۰۰۰۰ نفر جان باختند. بمب که در ارتفاع ۵۴۸متری زمین منفجر شد قدرتی برابر با ۲۰۰۰۰ تن تی‌ان‌تی داشت و در حال انفجار از فاصله ۹ کیلومتری ۱۰ برابر نورانی تر از خورشید دیده می‌شد.

10.  ویت کنگ‌ها یا جبهه رهایی بخش ملی ، نیروهایی نظامی بودند که در جریان جنگ ویتنام در ویتنام جنوبی و کامبوج در برابر نیروهای آمریکایی می‌جنگیدند.

11.  کشمیر نام منطقه‌ای است که زمانی دارای دولتی سلطنتی در هیمالیا بوده‌است و امروزه بخش‌هایی از آن مورد ادعای کشورهای چین، هندوستان و پاکستان است. هند دو سوم کشمیر را کنترل می‌کند و پاکستان یک سوم باقیمانده را در کنترل خود دارد. هر دو کشور مدعی تمامی منطقه هستند. جدایی‌خواهان مسلمان در کشمیر هند از سال ۱۹۸۹ میلادی برای استقلال یا ادغام با پاکستان می جنگند و در جریان آن تاکنون بیش از ۴۷ هزار تن کشته شده‌اند.

 

« به‌هنگام صلح ، پسران، پدران خود را به خاک می‌سپارند؛ در زمان جنگ، پدران، پسران خود را »

هرودوت

 

کم کم به نمایشگاه کتاب می رسیم و کتاب ها منتظر ما هستند حتی اگر بخشی از تنشان را زیر تیغ ممیزی جا گذاشته باشند. امسال سرانجام مجموعه ی شعر جنگ «خطاب به شترمرغ ها» اثر دکتر مهدی موسوی که سال ها ممنوع الانتشار بود با تغییر نام به « حتی پلاک خانه را » و با حذف برخی شعرها و اضافه شدن چند کار جدید منتشر می شود و در نمایشگاه کتاب منتظر شما خواهد بود.

 

 

از طرف دیگر کتاب « مردی که نرفته است بر می گردد » که مجموعه ای از رباعی و عکس خواهد بود نیز اگر از هفت خوان ممیزی عبور کند به نمایشگاه کتاب امسال خواهد رسید.

نوروز امسال را مهمان جلسه ای در اراک و محبت های علیرضا مومنی و امیر سنجری بودیم که عکس هایی از این جلسه و شعری از امیر سنجری را می توانید در این پست وبلاگ او بخوانید:

امیر سنجری

و بعد از این جلسه هم مهمان لطف های آصف و زهره ی عزیز بودیم که عکسهای این سفر هم در وبلاگ آصف نوروزی منتظر شماست:

آصف نوروزی

 

اتفاق های زیادی در یک ماه گذشته افتاد ، بازار تهمت و دروغ و افترا داغ است ، دردها زیاد و حرف های نگفته زیادتر. اما من ترجیح می دهم باز هم  به شعر بچسبم که هنوز همه چیز است ، که همه چیز خواهد بود :

 

داغ است این سر ، بوسه مانده روی لیوانم

حافظ شدم تا مست گردد کل دیوانم

بر باد رفتم در حیاتت ، داخل تختم

تا پاره باشد این من از بند تو و رختم

جر خورده باشم ، جامه ای در جا لباسی ها

تا عاشقت باشم میان هم کلاسی ها

که درس ها در من فقط پرت ِ حواست بود

که گیر این جر خوردگی تنها حراست بود

که گیج بودم ، مکتب و خانه نمی دیدم

این من ، تو بودی ، مست و دیوانه نمی دیدم

که غمزه ات استاد شد ، درس و کتابم داد

مکتب نمی رفتی و عشقت درد یادم داد

لیوان قرضی که تو را جامانده در دستم

از بوسه هایت بر لبش که مستی و مستم

که تشنگی را حفظ کردم روی لیوانم

که فال بدبختی نشست از تو به دیوانم

خوابم نمی رفتی که لنگ ظهر بیدارم

که بوسه می خوردم کنار چای و سیگارم

که هر کتاب از من تو را می برد و می فهمید

که غصه ها در من تو را می خورد و می فهمید

بوی عرق بود از دهان و زیر شلوارم

مستیم از مشروب بود و دود سیگارم

ریشم هزاران ساله می شد در درازی ها

که چشم  هایم سرخ بود از کشف رازی ها

که غیبت تو اشک بود و بودنت هم آه

تدریس می کردند من را توی دانشگاه

مجهول جامانده میان جزوه ها بودم

گیر مکانیکی پیچ و رزوه ها بودم

داغیم قـُل می زد تو را در دیگ و بویلرها

دیوانگی در انجمن ها ، پیش شاعرها

با چهارده شیوه مرا بغضت روایت کرد

من خون دل خوردم ولی بغضت حمایت کرد

که پاکی افتاده ای از دامن زن ها

یک جوش قرمز که نشسته روی باسن ها

درس دروغی که مرا هی امتحان می داد

می کشت من را ، اولش اما امان می داد

ما صلح می انگاشتیم و او تفنگی داشت

آرایش چشمت از اول طرح جنگی داشت

رسم نظر بازی به خون بازی کشید آخر

که حکم های انضباطی را چشید آخر

توبیخ کتبی که به دستم دادی از دردت

آن روز که دنبالت آمد عاقبت مردت

جا ماندم از تو ، از جهان ، از آخرین سرویس

می رفت سمت جنده خانه آخرین قدیس

این شیوه ی اهل نظر تنهاست یا رسم است؟

بر باد رفتن باز سهم ماست یا رسم است؟

که آخرش از تو شکستم جام و لیوان را

آتش زدی خان مغول ، این شعر و دیوان را

خاکسترم با باد می بردم به سربازی

که مست را بردند سمت خانه ی قاضی

حد خورد شعر و شیوه ام ، امروز زندان است

تنهایی ام در برجک سردی نگهبان است

خاکسترم از باد کند و دست خاکم داد

که عشق آسان می نمود اما به فاکم داد

 

 

  

 


برچسب‌ها: شعر, جنگ, عکس, محسن عاصی
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۱ ساعت 14:29 | لینک ثابت |

ما را در این میانه چه کاری است با بهار؟!

 

داش حبیب: چرا نیومدی در دکون؟

مجید: امروز جمعس ، تعطیلیه !!!

داش حبیب: امروز دوشنبس ، خیلی داریم تا جمعه

مجید: نخیییییییر ، تو اون تقویمه که آقام اونسال عید خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعس

داش حبیب: اون تقویم باطلست

مجید: واسه من جمعه جمعه ی آقامه ، شنبه شنبه ی آقامه ، خواه مرده ، خواه زنده ، جخ تقلید مرده جایزه ، آقا میگه بالا منبر.

« سوته دلان - علی حاتمی »

 

اسفند ، من را از تهران و آبادان تا میزبانی دکتر موسوی  در اصفهان کشید و سال 90 را ختم به خیر کرد . سالی که برای من جمع اضداد بود و خوشحالی های بی حد و ناامیدی های بی پایانی داشت .

تمامی کامنت های پست قبلی ام بی پاسخ مانده و شرمنده ی محبت های دوستانم هستم . امیدوارم که نوروز بی اتفاق ، فرصت سر زدن به دوستانم را بدهد تا بتوانم جبران مافات کنم.

 در انتهای این پست و بعد از مدت ها یک غزل با حال و هوایی متفاوت از همیشه منتظر شما نشسته اما پیش از آن :

 

دوستان زیادی گلایه مندند که نمی توانند در فیس بوک درخواست دوستی به من بدهند و یا درخواست دوستی داده اند و من مدت هاست آن ها را به جمع دوستانم اضافه نکرده ام . قبلا هم در همین وبلاگ گفته ام که مدت هاست ظرفیت 5000 نفری صفحه ی فیس بوکم به اتمام رسیده و نمی توانم دوست جدیدی را اضافه کنم اما در صفحه ی شخصی ام با ظرفیتی نامحدود پذیرای همه ی دوستان خواهم بود :

صفحه ی محسن عاصی در فیس بوک

 

از این به بعد مجموعه ای از دکلمه ها و ویدئوهایی که تا به امروز منتشر کرده ام را می توانید در صفحه ای جدید پیدا کنید که آدرسش هم در زیر وهم در اولین لینک وبلاگ هست و در هر پست دکلمه و ویدئوی جدیدی نیز به آن اضافه خواهد شد :

دانلود دکلمه و ویدئو ها

 

اما دکلمه  و ویدئوی این پست مربوط به شعر« زندونی بی ملاقاتی » است و می توانید فایل صوتی و فایل تصویری آن را از لینک های زیر دانلود کنید و اگر سرعت اینترنت تان اجازه می دهد در همین وبلاگ آن را تماشا کنید :

 

لینک دانلود دکلمه

  لینک دانلود ویدئو

  

 

دکتر مهدی موسوی باز به آدرسی جدید کوچانده شد و به رسم هر روزی به روز خواهد بود و چشم به راه شما :

www.bahal22.persianblog.ir

 

در مدت اقامت چند ماهه ام در مشهد به بسیاری از جلسات شعر و کارگاه های ادبی سری زدم . اما یکی از بهترین کارگاه های مشهد به جرات کارگاه دوست خوبم الهام میزبان بود که اگر کسی هدف اول و آخرش ادبیات باشد می تواند چیزی را که برای لذت و پیشرفت لازم دارد در این کارگاه پیدا کنید . دوستان خراسانی می توانند برای هماهنگی با خانم میزبان و شرکت در کارگاه ها به وبلاگشان مراجعه کنند :

الهام میزبان

دوست خوبم ساموئل کابلی هم به رسم این روزها کوچانده شده و از این به بعد در این آدرس جدید می توانید بخوانیدش :

ساموئل کابلی

 

اردیبهشت آینده کتاب های خوبی مهمان نمایشگاه کتاب خواهد بود و یکی از آن ها مجموعه ی دوست و شاعر خوب وحید نجفی است .  اگر شما هم طاقت رسیدن اردیبهشت و خرید کتاب از نمایشگاه را ندارید می توانید با مراجعه به وبلاگ وحید نجفی کتاب را پیش خرید کنید :

وحید نجفی

 

درسالی که پشت سرمان جا ماند ، بیشتر از هر زمان دیگر اسم « بهار » را شنیدیم . اگرچه « بهار عربی » بود اما بهار بود و امروز که بهار روبه رویمان ایستاده ، از بهار نگفتن و ننوشتن ظلم به تاریخ و طبیعت است.

پس به بهانه ی بهار پشت سر و روبه رو...

 

بهاریه

 

خـُرناس بیداری خرس از کنج غار آمد

ما در خیابان ها ولی... فصل شکار آمد

وقتی که خون نو/نهالی بر زمین می ریخت

از ارّه برقی هایشان بوی بهار آمد

دست زمستان جمع کرده هفت سین ها را

جایی که حتی سبزه با سرما کنار آمد

وقتی شکوفه دود و اشک آور به خوردش رفت

افتاد و وقت رقص هایش در غبار آمد

پیراهنی خونی که پرچم بود ثابت کرد

این بار قدری زودتر فصل انار آمد

تبدیل می شد حالمان به بدترین احوال

سالی که با رأی و سکوت و خون و دار آمد

تا که درختی روی یک پا ایستاد و مُرد

یک پای دیگر قرض کردن هم به کار آمد

کوچ پرستوها به گوش شهرمان می خواند

وقت فرار آمد ، ببین ، وقت فرار آمد

 

 

محسن عاصی

 

عکس : فاطمه اختصاری ، محمد حسینی مقدم ، محسن عاصی

 

 


برچسب‌ها: بهاریه, غزل, دانلود, شعر
نوشته شده توسط محسن عاصی در چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۰ ساعت 18:1 | لینک ثابت |

اسب حیوان نجیبی است

 

 

رئیس: بیا شعرت رو بخون. اسمش چیه؟ 

 

کارگر: آجر

 

پدربزرگ من آجر می ساخت

 

پدر من هم آجر می ساخت

 

من هم آجر می سازم

 

ولی خانه من کجاست ؟

( آمارکورد ، فدریکو فلینی ، 1974 )

 

و تنها شعر...

 

« خون به پا خواهد شد »

 

اسب های بخار در حمام

مرد ، از اسب قدرت افتاده

زن ِ قدرت در انتهای خط

اسب ، از کورس سرعت افتاده

 

چندتا فکر خام در حمام

چندتا مرد پخته با یک زن

پای قدرت درون گِل مانده

اسب در حسرت برنده شدن

 

بی بخاری مرد در خانه

بی بخاری اسب در یک پیست

بی بخاری زن میان جمع

بی بخاری قدرتی که... نیست

 

داغی در سرش بخار شد و

فکر این اسب های بومی بود

زنِ جا مانده گوشه ی یک پیست

مثل حمام ها عمومی بود

 

اسب در پیست حس مردی داشت

زن ِ حمام ، خواب قدرت دید

مرد ِ خامی ، بخار را می سوخت

خواب ِ حمام ِ بی بخار پرید

 

اسب ِ قدرت تمام بود ، تمام

مرد ِ قدرت هنوز فرصت داشت

زن به حمام رفته بود و فقط

چند اسب بخار قدرت داشت

 

مرد ِ افتاده از بخار و اسب

وسط پیست ، توی مه گم بود

زنِ چشم انتظار پایانش

قسمت مرد و سهم مردم بود !

 

اسب از قدرت و نفس افتاد

نفس آخرین ِ مرد از زن

زنی از مردها تمام شد و

مرد ، خود را تمام کرد از زن

 

جسد زن به روی کاشی ها

جسد مرد در میان بخار

جسد اسب انتهای پیست

خون به قدرت رسیده بود انگار

 

 اسب حیوان نجیبی است 

 

عکس : دیلمان / شهریور ۹۰

 


برچسب‌ها: شعر, غزل پست مدرن, اسب, دیلمان
نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 22:27 | لینک ثابت |

منوی اصلی

صفحه نخست
آرشيو وبلاگ
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
عناوین مطالب وبلاگ

درباره ی وبلاگ


ادبیات
از جنس محسن عاصی
.
کتاب منتشر شده: «خون به پا خواهد شد!» نشرنیماژ

کانال تلگرام:
https://telegram.me/mohsenasi1

.

آثار من در سایت ها

آرشیو مطالب

موضوعات وبلاگ

پیوند ها

امکانات


Powered by BLOGFA

کپی برداری با ذکر نام منبع بلامانع می باشد.حقوق کلیه ی مطالب مندرج در این وبلاگ محفوظ می باشد.