|
از رنگ میپاشی به من در حوض نقاشی
و بعد غرقم میکنی در آبی ِکاشی
سر می زنی از من ولی گلدسته می سازی
رقاصه ی مستی ولی سرگرم خون بازی
جامانده ای در مغزم از عشقی اساطیری
با گرمی می خانه و این خانه درگیری
پایت میان قصه و آوازه ات اینجاست
که گوی چوگانی ولی دروازه ات اینجاست
آوای عشقی، مانده ای در ضبط ماشینم
پاشیده ای از من به این آواز غمگینم
بر استخوانت حک شده یک درد تاریخی
«آن خط سوم» که منم با لهجه ای میخی
فواره ای از من ولی این حوض ها سنگی است
که کوه دردم، تیشه ام خودکار بی رنگی است
از تو نوشتم، واژه ها این خانه را خوردند
دندان عقلت بی تو این دیوانه را خوردند
صد پاره بودم، نیستی در خانه ام کز کرد
دندان عقلت آبی ام را رنگ قرمز کرد
در شهر راه افتادمت که جوی ها خون بود
دیوانگی کردم که قصه جای مجنون بود
مردی جویده، تف شده در هر خیابانم
ترمز بریدم از تو و از پیچ میدانم
پیچیده ام در تو که هم راهی و هم بی راه
که چاه کن بودی ولی من مُرد قعر چاه
از این جنازه رفتی و در کوچه ها ماندی
آواز بودی که مرا از ضبط می خواندی
گلدسته ها را ساختی اما اذانت مُرد
لب های من را دوختی آخر، دهانت مُرد
از شعرها رگ می زنی و رنگ می پاشی
پاشیده ام از خون میان حوض نقاشی
مستی به غم پایش رسید و باز دلگیری
در مجلس رقصت مرا شاباش می گیری
یک «محسن» اسقاط، نیمه مست، صد پاره
فواره ای در اوج ِ یک معشوق پتیاره
یک شعر نصفه، شاعری با درد دندانش
بازی چوگانی بدون گوی چوگانش
چپ کرده از دنیا و میدانی پر از گیجی
در حوض بی آبت دچار مرگ تدریجی
که آخر از اسطوره ات یک هیچ می ماند
از ضبط خاموشم کسی آواز می خواند
جهان هولوگرافیک من روز به روز پیچیده تر می شود. سر در گمی ها، شکست ها، بلاتکلیفی ها، نا امیدی ها بیشتر و بیشتر می شوند و من در این سقوط بی وقفه فقط به آرمان ها و شعرهایم چسبیده ام.
امروز و در همین لحظه، دقیقا یک سال می شود که به دنبال کارم. تقریبا به هر دری زده ام، هر راه نرفته ای را امتحان کرده ام و به هر کس و البته ناکسی رو زده ام، تمامی وقت، پول و انرژی یک سال گذشته ام را هزینه کرده ام اما همچنان یک مهندس مکانیک بیکارم.
کتابم، یک فایل صد صفحه ای است که چون نمی توانم هزینه ی انتشارش را تامین کنم و رابطه و لینکی با ناشران بزرگ ندارم، احتمالا همچنان یک فایل صد صفحه ای باقی می ماند.
در مورد اتفاقاتی که در مسیر کارشناسی ارشد هم افتاد بگذارید بحثی نکنم تا تم این پست بیش تر از این هندی نشود!
پس باور کنید که صدای من را از عمق هیچ می شنوید و چیزهایی که در این صفحه می خوانید تمام دارایی من است، همه ی یک هیچ!
«هیچ اگر سایه پذیرد، ما همان سایه ی هیچیم»
امروز خیلی از زمان انتشارش می گذرد اما معتقدم نامه ای که سید مهدی موسوی عزیزم خطاب به من و 5 نفر دیگر از دوستانش نوشت را امروز باید بازخوانی کرد:
« سلام وحید، الهام، محمد، طاهره، فاطمه و محسن... از بچگی، نامه نوشتن را بلد بودم. آن روزها که نه موبایلی بود و نه اینترنتی و نه ماهواره ای... آن روزها که هر نامه تنها به دست مخاطبش می رسید و آن را می شد بغل کرد و بعد در صندوقی مخفی گذاشت و مثل یک راز بزرگ حفظ کرد. از همان روز یاد گرفتم که نامه را برای «دوست» می نویسند... واژه ای که برایم از هر کلمه و از هر پنداری مقدس تر است... این نامه را برای شما شش نفر نوشته ام که سال هاست با من نفس می کشید و راهی را انتخاب کرده اید که نویسنده ی این نامه کمی زودتر از شما آغاز کرده است پس وظیفه ی خودش می داند که برود بالای منبر و آنچه می داند بگوید... هرچند پند و نصیحت به گوش آدم عاشق فرو نخواهد رفت...»
ادامه ی این نامه ی پر بغض را در لینک زیر بخوانید:
پایتان را از این دنیای نفرین شده بیرون بکشید...
به اصرار دوستی یک وبلاگ عکاسی یا فوتو بلاگ راه اندازی کردم و از این به بعد عکس هایم را در این آدرس می توانید دنبال کنید:
از سوراخی که دنیا را می بینم!
www.pasmand.propicnet.com
از پست بعدی تغییراتی در شیوه ی نگارش پست ها ایجاد و احتمالا یک یا دو بخش جدید به آن اضافه می کنم. جزئیاتش بماند برای بعد اما همچنان این وبلاگ 25 ام هر ماه با شعری جدید به روز خواهد شد.
من عاشق سرزمین پدری ام گیلانم، این را قبلا گفته ام و از طرف دیگر شعر گیلکی را با تمام مهجوریتش دوست دارم، در مورد علاقه ام به «شیون فومنی» هم یک پست طولانی نوشتم. حقیقتا برای من که خارج از گیلان به دنیا آمده ام، ورود به این عرصه ی شعری کمی دشوار بود اما تلاشم را کردم و حاصلش این غزل گیلکی شد که در زیر می خوانید، پیش از آنکه به سراغش بروید باید یاد آوری کنم که گویش گیلکی استفاده شده در شعر مختص فومن (موطن پدر و مادرم) و نواحی اطراف است و ممکن است واژه ها با گویش سایر نواحی گیلان تفاوت هایی جزئی داشته باشند.
می توانید دکلمه ی این شعر را از اینجا دانلود کنید.
بی گیفته «اشپتکا» انگاری اَمی جانه
بوخورده سفره ی خالی اَمی شِلختانه
هَنی چَوَر شه زیمین و کوروج خالی به
نِشا نوکود اَمی بشکفته دس، بجارانه
تی باغ خنده فوبوس و می باغ خنده بومورد
بکفته داره غمان خم کونه درختانه
د ِخستگیه نیشه در کودن، چایی اَم ره
می چایی باغ بوسوخته، می خانه ویرانه
تلس بوکود دیل و دستی کی کهنه داسَ نره
کی درد، ترکانه پوست و تی دیلَ سوزانه
می سبزه رویه نَوَ دِن، سیفید مویم من
ایا بهار نایه، تا ابد زمستانه
کی پور دِ باقی نی یه، دِ فارِس مَرَ «میرزا»
می جانه جان، اَ کی موردن داره تی گیلانه
ترجمه:
انگار اشپتکا( نوعی گربه ی وحشی) جان ما را گرفته است
سفره های خالی مان، غازهایی که پرورش می دادیم را خورده اند
هنوز شالیزار کشت نمی شود و انبار برنج خالی است
دست های شکسته ی ما برنج را در مزرعه نشاء نکرد
خنده ی باغ تو ریخته، خنده ی باغ من مرده
غم درختِ افتاده درختان دیگر را خم می کند
دیگر نمی شود خستگی را با نوشیدن چای در کرد
که باغ چایی مان سوخته و خانه یمان ویران شده
دل و دستی که دیگر داس کهنه اش را ندارد تاول زده
که درد پوست را می ترکاند و دل را می سوزاند
صورت سبزه (سبز) من را نبین، موهایم سپید است
اینجا بهار نمی آید و تا ابد زمستان است
که وقت کمی مانده، به کمکم بیا «میرزا»
جان جانانم، این کسی که دارد می میرد همان گیلان توست.

برچسبها: شعر گیلکی, دکلمه, دانلود, محسن عاصی نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:37 |
لینک ثابت |
|