از گور برخاسته

 

شعر جدیدم را بخوانید و دکلمه‌ی آن را از اینجا دانلود و یا در کانال تلگرامم گوش کنید:

 

 

 

سرد است

و سکوتم هر صبح از شمالی‌ترین نقطه‌ی تخت

طلوع می‌کند

تا بر بساط صبحانه فاتحه‌ای بخواند

از خانه سرریز شود

و به لباس‌هایی بریزد که هنوز

اندکی زمزمه در جیبشان

برای روز مبادا

دارند

 

آقای رادیو می‌گفت

که قد برف بلند است

و از احتمالش حتی

می‌شود سُر خورد

و با قدیمی‌ترین تصنیف‌ها

تصادف کرد

 

از سرما می‌ترسم

که مبادا به یاد بیاوری‌ام

بی‌لب

با صدایی بلند

در لباس‌هایی کوتاه

آویزان بر بند پاره شده‌ی دل شهر

یا هر جور جراحت بدخیم دیگری

 

من

هر روز بر روی کلکسیون سکوتم

دست می‌کشم

و نوبتی

در سینه‌ی یک قبرستان پرحرف

دفن‌شان می‌کنم

تا زمین سیر شود

وکمی گرم بماند

امّا

شنیده‌اید؟

که قد برف بلند است

و می‌تواند

در یک عصر اشتباه

بر سر کل شهر داد بزند

تا همه‌ی ما

مثل گچ سفید شویم!

 

سرد است

و احتمالا آخرین سکوت

امروز به پایان خواهد رسید

تا

در یک اشتباه جغرافیایی

در شمال تخت

غروب کند

 

#محسن_عاصی

 

محسن عاصی


برچسب‌ها: شعر, محسن عاصی, کانال تلگرام, دکلمه
نوشته شده توسط محسن عاصی در جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵ ساعت 15:48 | لینک ثابت |

سگ گرفتگی


تو یه جعبه برگشتی و من یه عمر

تو رویام، هی پشت در دیدمت

واسه شهر اسم ِ اتوبان شدی

کجایی؟ که صد بار پرسیدمت

 

که خونه بدون تو یعنی سکوت

یه لشگر بدون تو یعنی شکست

چطوری گلوله به قلبت رسید؟

چی شد بی کسی توی چشمام نشست؟

 

باید یک شبم سهم من می شدی

چقد گشتم حتی پلاکت نبود

تو از چی دفاع کردی که گم شدی؟

مگه خونمون جزء خاکت نبود؟

 

حالا قاب عکسی که من سالها

باید کنج دیوار پاکش کنم

تو یه جعبه آوردنت آخرش

چطور می‌شه دنیامو خاکش کنم؟

 

بگو اومدی تا دوباره بری

تو لب‌های خاموشتو پس بگیر

چطور استخوناتو باور کنم؟

از این خاک آغوشتو پس بگیر

 

باید یک شبم سهم من می شدی

چقد گشتم حتی پلاکت نبود

تو از چی دفاع کردی که گم شدی؟

مگه خونمون جزء خاکت نبود؟



- چند سالته؟

- اونقدری سن دارم که ازدواجم شکست خورده و بابتش توی بیمارستان روانی‌ها هم بستری نشدم.

 - بفرما یه آشغال دیگه! از این جا گم شو برو آشغال!

- نه اشتباه نکنید من متاهلم!

-عالی شد! یه آشغال متاهل!

«دفترچه مثبت اندیشی»/دیوید او راسل

 

این ماه هم بدون نقد و یادداشت اینجا را به روز می‌کنم. این سستی من را به ترانه و شعر جدیدم ببخشید اما برای ماه بعد قول یک یادداشت مفصل را می‌دهم که از ماه قبل دارم بر رویش کار می‌کنم پس تا آن روز شعر جدیدم را بخوانید و پیش از آن دکلمه‌ی آن را از اینجا دانلود کنید و لطفا حتما دانلود کنید!



«سگ گرفتگی»

 

البته «سگ گرفتگی» یعنی

شاعری که همیشه درگیر است

عاشقانه؟ نه! عاشقانه کجاست؟

شعرهایت همیشه دلگیر است

 

البته «سگ گرفتگی» یعنی

سگ گرفتن برای تنهایی

خانه را از رفیق پر کردن

پارس کردن به بغض هرجایی

 

البته «سگ گرفتگی» گاهی

یک سگِ دل‌گرفته از دنیاست

زخم‌های عمیق لیسیدن

فکر کردن به سنگ‌های شماست

 

البته «سگ گرفتگی» شاید

سگ ندارد ولی گرفته فقط

از جهان چشم‌های غمگین را

از دلم تکّه‌هایی از طاقت

 

«سگ گرفتن» به درد عشق نخورد

جای عهد شکسته را نگرفت

سمت دردت دوباره پارس نکرد

پاچه‌ی بغض خسته را نگرفت

 

تا که این «سگ گرفتگی» آخر

شاعری را دچار «فلسفه» کرد

شعرها را «زبان‌شناسی» خورد

گریه‌ها را میان خود خفه کرد

 

تا به دنیا بیاید از غصه

واژه‌ای که بدون معنا نیست

واژه‌ای که به حال ما می‌خورد

مثل این«سگ گرفتگی»‌ها نیست!


محسن عاصی 

 


برچسب‌ها: غزل پست مدرن, دکلمه, ترانه, شهید
نوشته شده توسط محسن عاصی در جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۹۲ ساعت 21:48 | لینک ثابت |

تنهایی ام شبیه مهندس هاست

 

«مرد باید رو گرده‌ی زمین سنگینی کنه»

(سفر سنگ، مسعود کیمیایی)

 

فاطمه اختصاری عزیز را در آدرسی جدید و در اینجا بخوانید که به قول صائب:

«روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان / بخت سیاه اهل هنر سبز می شود»

 

این پست شما را تنها به شعر می سپارم که... همه چیز است.

دکلمه ی این شعر را با صدای خودم می توانید از اینجا دانلود کنید.

 

 

تنهایی ام شبیه مهندس هاست

با پیچ های مسخره درگیرم

در بشکه های روغن و غم غرقم

ماشین غیر قابل تعمیرم

 

آچار پیر، در ته یک جعبه

نشتی لوله های پر از نفتم

از پمپ جام کرده ی در قلبم

تا مغز داغ کرده ی تان رفتم

 

یک چرخ دنده ام که تَرَک خورده

 گاهی شکست ایده ی طرّاحم

 از طرح های تازه پُرم امّا

من جیب خالی ِته هر ماهم

 

من انفجار مخزن پر گازم

گاهی سقوط کارگر از سقفم

جان می کنم تمامی عمرم را

تولید ملّی ام... و نمی صرفم!

 

تنهایی ام شبیه مهندس هاست

رویای خاک خورده ی یک بیلم!

محصول مانده در ته یک انبار

من بغض کارخانه ی تعطیلم


 

 

 

 


برچسب‌ها: غزل پست مدرن, دانلود, مهندس, عکس
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱ ساعت 13:30 | لینک ثابت |

ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟


می چرخد و می چرخد و چرخش هیچ است

این هرزه اگر خوب بچرخد،«پیچ» است

با فلسفه و قدرتمان بسته نشد

این پیچ تمسخر جناب «نیچه» است

 

«هنر دم دستی» عنوانی است که من به نوعی اپیدمی گرایش به یک گونه ی هنری می دهم. برای درک پدیده ی هنر دم دستی باید کمی به عقب برگردیم و روزگاری را به یاد بیاوریم که همه شاعر بودند، یا حداقل در دوره ای از زندگی شان چیزهایی نوشته بودند که احساس می کردند می تواند شعر باشد، به خانواده هایمان نگاه کنیم، به دوستانمان، ‌به انجمن های ادبی کوچکی نظیر آنهایی که در شهرستان های کوچک، در دانشگاه ها و... شکل می گیرند، در همه ی این اجتماع ها موج نویسندگان و شاعرانی را می بینیم که با چند تجربه ی کوچک خود را وارد حیطه ی هنر و آن هم از نوع ادبیات کرده اند و در ضمن جسارت آن را هم داشته اند که اثر خود را عرضه کنند، با این اوصاف حجم کسانی که اعتماد به نفسه عرضه و در معرض نقد قرار دادن کارهای خود را نداشته اند را نیز باید در نظر گرفت و با کمی تامل و حساب ریاضی می توان به این نتیجه رسید که تعداد شاعرهای آماتور و حرفه ای در ایران از تعداد نقاشان، فیلم سازان، اهالی تئاتر، اهالی رقص و... بیشتر است!

اما این داستان مربوط به گذشته است، ظرف 5 سال گذشته و با تحولی تکنولوژیکی هنر دم دستی از ادبیات به سمت دیگری منحرف شد!پیش از آن که به تشریح این پدیده بپردازیم بگذارید نگاهی به علت تبدیل شدن ادبیات به هنری همگانی بیاندازیم.

در تاریخ این مملکت، از قرنها قبل و یا با نگاهی دقیق تر از ابتدای تاریخ مکتوب، چند هنرمند ایرانی بزرگ در هریک از هنرهای هفتگانه می شناسیم؟ مثلا در موسیقی، نکیسا و باربد، که تنها دو اسم اند و آوایی از آنها به گوش نرسیده و اثری از آنها باقی نمانده، از ابتدای تاریخ تا پیش از مشروطه تنها همین دو اسم به جا مانده و در صد سال اخیر هم نام هایی شنیده شده که اکثر آنها مربوط به دهه ی پنجاه و بعد از آن هستند، در واقع موسیقی ما بی اسطوره است و جایی در حافظه ی تاریخی ما ندارد، همین وضعیت برای سایر هنرهای هفتگانه به جز شعر و ادبیات صادق است و زمانی که به ادبیات می رسیم چندین تذکره پر از نام های شاعرانی پیدا می کنیم که در هر دوره ی تاریخی مشهور و به نوعی ستاره های عصر خود بوده اند و معاصرین بسیاری از آن ها را می شناسند و آثار آن ها به دستشان رسیده است. این حافظه ی تاریخی نوعی تساوی هنر برابر با ادبیات را هرچند غلط، در نسل های بعد از خود جایگزین کرده و یکی از دلایل همگانی شدن شعر و ادبیات است.

اما دلیل دوم که به جرات به اندازه ی دلیل اول نقش آفرینی کرده همان دم دست بودن ادبیات است، شما اگر در صد سال گذشته تصمیم به فیلم ساز شدن می گرفتید، باید از هفت خوان می گذشتید تا بعد از مدت های زیاد و هزینه ای سنگین به وسائل ابتدایی ساخت فیلم مثل دوربین و بوم صدا و نور و... دست پیدا کنید، برای موسیقی شما باید حداقل یک ساز خریداری کنید، وقت و هزینه ای را بابت آموزش اختصاص دهید، برای نقاشی و هنرهای تجسمی و ... هم به همین صورت و برای رقص هم اگر فیلم های آموزش رقص خردادیان را نادیده بگیریم! باید برای یادگرفتن آن علاوه بر شرایط مقدماتی نظیر پیدا کردن معلم و صرف هزینه و... باید با تابوها نیز وارد جدال شوید، اما ادبیات... در خلوت همه ی ما، در شکست ها، یاس ها، سرخوردگی ها، با حداقل امکانات، یعنی یک کاغذ و خودکار و با دیدگاهی غلط که «شعرنه تمرین می خواهد و نه استاد و نه مطالعه، بلکه باید جوششی از دورن باشد و مثل وحی بر شاعر نازل شود!!!»  شعر شکل می گیرد و ما هم دلق پاره اما فاخر شاعران را به تن می کنیم!

این دلایل ادبیات را به هنر عامه تبدیل کرده بود تا روزی که تکنولوژی با لقاح دو وسیله ی محبوب تلفن و دوربین، تلفن های همراهی که دوربین های عکاسی با کیفیتی داشتند را خلق کرد و از همان روز رقیبی تازه برای ادبیات شکل گرفت. در واقع در این زمان دیگر برای هنرمند بودن حتی نیاز به شکست عشقی خوردن هم نبود و با ثبت هر لحظه ای می شد عکاس شد! و از آن لذت برد.

موج گرایش به ادبیات اگر چه در قرن ها و سال ها جمعیتی غیر قابل شمارش را به سمت خود کشاند و جایگاه دست نیافتنی و هنری اش را دچار ابهام کرد اما با همین شیوه پتانسیل کشف استعدادهای خلاق و نوآور و باهوش در ادبیات را زیاد کرده و ستاره های زیادی را از این جمعیت به تاریخ ادبیات معرفی کرد، در واقع انجمن ها و حلقه ها و محفل های ادبی شلوغی که با استقبال زیادی رو به رو می شد شاعران خوبی را معرفی می کرد که در نهایت و عبور از فیلترهای متعدد هنری و تاریخی به  بزرگان ادبیات تبدیل می شدند. اما تغییر جایگاه ادبیات و اضافه شدن عکاسی به عنوان رقیبی جدی این موج استعداد را کم کرد و آن را به سمت عکاسی کشاند و طیف علاقه مندانی که انگیزه ی کار و تلاشی جدی در هنر را داشته باشند را در آن بیشتر کرد. هر چند که برای دیدن روزهای افول ادبیات هنوز زود است اما امروز شکفتگی و پیدا شدن استعدادهای تازه و خلاق درعکاسی به وضوح قابل مشاهده است و تاثیرات گسترده تر و جدی تر این اتفاق به وضوح  طی سالیان آینده قابل مشاهده خواهد بود.

تکنولوژی در گسترش مرزهای هنر دم دستی به همین جا اکتفا نخواهد کرد و به طور مثال با ساختن اپلیکیشن های موبایلی که به سادگی و بدون هیچ گونه هزینه،اطلاع و دانشی امکان استفاده از انواع قلم موها، رنگ ها و تکنیک ها را برای شما فراهم می کند به سراغ گونه های دیگر هنر نظیر نقاشی خواهد رفت تا آن را به عنوان هنری عام عرضه کند. باید با دقت و تامل بیشتری پدیده ی هنر دم دستی را رصد کرد، زیرا در سال های آینده به راحتی و با هر پدیده ی تکنولوژیکی ممکن است ستاره ای تازه در آسمان آن ظهور کند و با اقبال عمومی خود را به اوج برساند و ممکن است این اتفاق زمینه ی افول و کم رنگ شدن سایر گونه ها باشد.با همه ی این بحث ها سوال و دغدغه ای که به راستی باقی می ماند این است که آیا ادبیات ما در سراشیبی سقوط  بوده و در سال های از دست دادن هیجان جمعیتی، روزهای طلایی اش را پشت سر می گذارد؟

 

و در انتها شعر...

دکلمه ی این شعر را می توانید از اینجا دانلود کنید.

با احترام به سعدی بزرگ و شهریار:

 

تخت را کـُشتی و از خواب پریدم به رهایی

مانده ام در وسط عشق و معمای جنایی

که چرا مُرده ام از تو؟ که چرا توی کمایی؟

«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»

 

پس کم آوردی و من از سر این غصه زیادم

سوختم آخر و بر زخم تو انگار پُمادم

که عفونت شده هر خاطره که مانده به یادم

«دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟»

 

شک نشسته به سرت، پُتک به دیواره ی خانه

که خرابم شده یک عمر، تو با بغض و بهانه

من به پای تو نشستم، تو در این حس زنانه

«ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟»

 

کوچه را نه... که همه شهر شد انگار به نامت

گم شدی در همه جا آخر، بی رد و علامت

بی خداحافظی از کی تو بریدی؟ به سلامت

«عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی»

 

بغض را خوردی و انگار که مُرده است گلویم

گریه در چشم نشسته است و نیاورده به رویم

که فقط هق هق آرام تو در زیر پتویم

«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی»

 

به ته قصه رسیدن، به من ِکم شده از زن

به گره خوردگی لذت دوری تو با من

به خیالات کبودی که نشستی تو در این تن

«شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه ی مایی»

 

که اگر مُردن من حرفی از این درد نمی زد

«شهریار» آمده با لشکر عشقت بستیزد

«سعدی» از دل غزلی خوب به پای تو بریزد

«محسن آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد!

که بدانست که در دام تو خوش تر ز رهایی»

 

 

 

 


برچسب‌ها: غزل پست مدرن, محسن عاصی, دانلود, دکلمه
نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۱ ساعت 22:14 | لینک ثابت |

می دیل آویزانا

 

از رنگ می‌پاشی به من در حوض نقاشی

و بعد غرقم می‌کنی در آبی ِکاشی

سر می زنی از من ولی گلدسته می سازی

رقاصه ی مستی ولی سرگرم خون بازی

جامانده ای در مغزم از عشقی اساطیری

با گرمی می خانه و این خانه درگیری

پایت میان قصه و آوازه ات اینجاست

که گوی چوگانی ولی دروازه ات اینجاست

آوای عشقی، مانده ای در ضبط ماشینم

پاشیده ای از من به این آواز غمگینم

بر استخوانت حک شده یک درد تاریخی

«آن خط سوم» که منم با لهجه ای میخی

فواره ای از من ولی این حوض ها سنگی است

که کوه دردم، تیشه ام خودکار بی رنگی است

از تو نوشتم، واژه ها این خانه را خوردند

دندان عقلت بی تو این دیوانه را خوردند

صد پاره بودم، نیستی در خانه ام کز کرد

دندان عقلت آبی ام را رنگ قرمز کرد

در شهر راه افتادمت که جوی ها خون بود

دیوانگی کردم که قصه جای مجنون بود

مردی جویده، تف شده در هر خیابانم

ترمز بریدم از تو و از پیچ میدانم

پیچیده ام در تو که هم راهی و هم بی راه

که چاه کن بودی ولی من مُرد قعر چاه

از این جنازه رفتی و در کوچه ها ماندی

آواز بودی که مرا از ضبط می خواندی

گلدسته ها را ساختی اما اذانت مُرد

لب های من را دوختی آخر، دهانت مُرد

از شعرها رگ می زنی و رنگ می پاشی

پاشیده ام از خون میان حوض نقاشی

مستی به غم پایش رسید و باز دلگیری

در مجلس رقصت مرا شاباش می گیری

یک «محسن» اسقاط، نیمه مست، صد پاره

فواره ای در اوج ِ یک معشوق پتیاره

یک شعر نصفه، شاعری با درد دندانش

بازی چوگانی بدون گوی چوگانش

چپ کرده از دنیا و میدانی پر از گیجی

در حوض بی آبت دچار مرگ تدریجی

که آخر از اسطوره ات یک هیچ می ماند

از ضبط خاموشم کسی آواز می خواند

 

 

جهان هولوگرافیک من روز به روز پیچیده تر می شود. سر در گمی ها، شکست ها، بلاتکلیفی ها، نا امیدی ها بیشتر و بیشتر می شوند و من در این سقوط بی وقفه فقط به آرمان ها و شعرهایم چسبیده ام.

امروز و در همین لحظه، دقیقا یک سال می شود که به دنبال کارم. تقریبا به هر دری زده ام، هر راه نرفته ای را امتحان کرده ام و به هر کس و البته ناکسی رو زده ام، تمامی وقت، پول و انرژی یک سال گذشته ام را هزینه کرده ام اما همچنان یک مهندس مکانیک بیکارم.

کتابم، یک فایل صد صفحه ای است که چون نمی توانم هزینه ی انتشارش را تامین کنم و رابطه و لینکی با ناشران بزرگ ندارم، احتمالا همچنان یک فایل صد صفحه ای باقی می ماند.

در مورد اتفاقاتی که در مسیر کارشناسی ارشد هم افتاد بگذارید بحثی نکنم تا تم این پست بیش تر از این هندی نشود!

پس باور کنید که صدای من را از عمق هیچ می شنوید و چیزهایی که در این صفحه می خوانید تمام دارایی من است، همه ی یک هیچ!

 

«هیچ اگر سایه پذیرد، ما همان سایه ی هیچیم»

 

امروز خیلی از زمان انتشارش می گذرد اما معتقدم نامه ای که سید مهدی موسوی عزیزم خطاب به من و 5 نفر دیگر از دوستانش نوشت را امروز باید بازخوانی کرد:

« سلام وحید، الهام، محمد، طاهره، فاطمه و محسن... از بچگی، نامه نوشتن را بلد بودم. آن روزها که نه موبایلی بود و نه اینترنتی و نه ماهواره ای... آن روزها که هر نامه تنها به دست مخاطبش می رسید و آن را می شد بغل کرد و بعد در صندوقی مخفی گذاشت و مثل یک راز بزرگ حفظ کرد. از همان روز یاد گرفتم که نامه را برای «دوست» می نویسند... واژه ای که برایم از هر کلمه و از هر پنداری مقدس تر است... این نامه را برای شما شش نفر نوشته ام که سال هاست با من نفس می کشید و راهی را انتخاب کرده اید که نویسنده ی این نامه کمی زودتر از شما آغاز کرده است پس وظیفه ی خودش می داند که برود بالای منبر و آنچه می داند بگوید... هرچند پند و نصیحت به گوش آدم عاشق فرو نخواهد رفت...»

ادامه ی این نامه ی پر بغض را در لینک زیر بخوانید:

 

پایتان را از این دنیای نفرین شده بیرون بکشید...

 

به اصرار دوستی یک وبلاگ عکاسی یا فوتو بلاگ راه اندازی کردم و از این به بعد عکس هایم را در این آدرس می توانید دنبال کنید:


از سوراخی که دنیا را می بینم!

www.pasmand.propicnet.com

 

 از پست بعدی تغییراتی در شیوه ی نگارش پست ها ایجاد و احتمالا یک یا دو بخش جدید به آن اضافه می کنم. جزئیاتش بماند برای بعد اما همچنان این وبلاگ 25 ام هر ماه با شعری جدید به روز خواهد شد.

 

من عاشق سرزمین پدری ام گیلانم، این را قبلا گفته ام و از طرف دیگر شعر گیلکی را با تمام مهجوریتش دوست دارم، در مورد علاقه ام به «شیون فومنی» هم یک پست طولانی نوشتم. حقیقتا برای من که خارج از گیلان به دنیا آمده ام، ورود به این عرصه ی شعری کمی دشوار  بود اما تلاشم را کردم و حاصلش این غزل گیلکی شد که در زیر می خوانید، پیش از آنکه به سراغش بروید باید یاد آوری کنم که گویش گیلکی استفاده شده در شعر مختص فومن (موطن پدر و مادرم)  و نواحی اطراف است و ممکن است واژه ها با گویش سایر نواحی گیلان تفاوت هایی جزئی داشته باشند.

 

می توانید دکلمه ی این شعر را از اینجا دانلود کنید.

 

بی گیفته «اشپتکا» انگاری اَمی جانه

بوخورده سفره ی خالی اَمی شِلختانه

هَنی چَوَر شه زیمین و کوروج خالی به

نِشا نوکود اَمی بشکفته دس،  بجارانه

تی باغ خنده فوبوس و می باغ خنده بومورد

بکفته داره غمان خم کونه درختانه

د ِخستگیه نیشه در کودن، چایی اَم ره

می چایی باغ بوسوخته، می خانه ویرانه

تلس بوکود دیل و دستی کی کهنه داسَ  نره

کی درد، ترکانه پوست و تی دیلَ سوزانه

می سبزه رویه نَوَ دِن، سیفید مویم من

ایا بهار نایه، تا ابد زمستانه

کی پور دِ باقی نی یه، دِ فارِس مَرَ «میرزا»

می جانه جان، اَ کی موردن داره تی گیلانه

 

ترجمه:

انگار اشپتکا( نوعی گربه ی وحشی) جان ما را گرفته است

سفره های خالی مان، غازهایی که پرورش می دادیم را خورده اند

هنوز شالیزار کشت نمی شود و انبار برنج خالی است

دست های شکسته ی ما برنج را در مزرعه نشاء نکرد

خنده ی باغ تو ریخته، خنده ی باغ من مرده

غم درختِ افتاده درختان دیگر را خم می کند

دیگر نمی شود خستگی را با نوشیدن چای در کرد

که باغ چایی مان سوخته و خانه یمان ویران شده

دل و دستی که دیگر داس کهنه اش را ندارد تاول زده

که درد پوست را می ترکاند و دل را می سوزاند

صورت سبزه (سبز) من را نبین، موهایم سپید است

اینجا بهار نمی آید و تا ابد زمستان است

که وقت کمی مانده، به کمکم بیا «میرزا»

جان جانانم، این کسی که دارد می میرد همان گیلان توست.

 

 

محسن عاصی

 


برچسب‌ها: شعر گیلکی, دکلمه, دانلود, محسن عاصی
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:37 | لینک ثابت |

منوی اصلی

صفحه نخست
آرشيو وبلاگ
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
عناوین مطالب وبلاگ

درباره ی وبلاگ


ادبیات
از جنس محسن عاصی
.
کتاب منتشر شده: «خون به پا خواهد شد!» نشرنیماژ

کانال تلگرام:
https://telegram.me/mohsenasi1

.

آثار من در سایت ها

آرشیو مطالب

موضوعات وبلاگ

پیوند ها

امکانات


Powered by BLOGFA

کپی برداری با ذکر نام منبع بلامانع می باشد.حقوق کلیه ی مطالب مندرج در این وبلاگ محفوظ می باشد.