|
رئیس: بیا شعرت رو بخون. اسمش چیه؟
کارگر: آجر
پدربزرگ من آجر می ساخت
پدر من هم آجر می ساخت
من هم آجر می سازم
ولی خانه من کجاست ؟
( آمارکورد ، فدریکو فلینی ، 1974 )
و تنها شعر...
« خون به پا خواهد شد »
اسب های بخار در حمام
مرد ، از اسب قدرت افتاده
زن ِ قدرت در انتهای خط
اسب ، از کورس سرعت افتاده
چندتا فکر خام در حمام
چندتا مرد پخته با یک زن
پای قدرت درون گِل مانده
اسب در حسرت برنده شدن
بی بخاری مرد در خانه
بی بخاری اسب در یک پیست
بی بخاری زن میان جمع
بی بخاری قدرتی که... نیست
داغی در سرش بخار شد و
فکر این اسب های بومی بود
زنِ جا مانده گوشه ی یک پیست
مثل حمام ها عمومی بود
اسب در پیست حس مردی داشت
زن ِ حمام ، خواب قدرت دید
مرد ِ خامی ، بخار را می سوخت
خواب ِ حمام ِ بی بخار پرید
اسب ِ قدرت تمام بود ، تمام
مرد ِ قدرت هنوز فرصت داشت
زن به حمام رفته بود و فقط
چند اسب بخار قدرت داشت
مرد ِ افتاده از بخار و اسب
وسط پیست ، توی مه گم بود
زنِ چشم انتظار پایانش
قسمت مرد و سهم مردم بود !
اسب از قدرت و نفس افتاد
نفس آخرین ِ مرد از زن
زنی از مردها تمام شد و
مرد ، خود را تمام کرد از زن
جسد زن به روی کاشی ها
جسد مرد در میان بخار
جسد اسب انتهای پیست
خون به قدرت رسیده بود انگار
عکس : دیلمان / شهریور ۹۰
برچسبها: شعر, غزل پست مدرن, اسب, دیلمان نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 22:27 |
لینک ثابت |
|