|
دچار مرگ مغزی شده ام یا نه ٬
سکون احساسی !!!
و باز یک کار قدیمی اما خاطره انگیز :
بی عبور از حادثه ، دل بی تو دریایی نبود
عشق بود اما هنوزم دل تماشایی نبود
چشم ها را بستم از شرم عبور یک نگاه
آن نگه گم شد ولی افسوس جاپایی نبود
رفتی و در بی کران لحظه ها گم می شوم
ناجی شبهای من ، این رسم شیدایی نبود
غصه ات رنگ رخم را سخت حاشا می کند
کاش بودی تا که رنگش زرد اخرایی نبود
دل پر از ننگ و کمی تنگ هلال روی تو
ای که چون من در شبت ، مهتاب رویایی نبود
می نشینی کنج چشمانم ولی درد و فغان
وای کنج چشم من ، جای پذیرایی نبود
بی تو گرچه سرد می گردد هوای ثانیه
آتش تند نگاهت جنس حوٌایی نبود
من که می میرم،هراسم از دم مرگم که نیست
از تو می ترسم که چشمانت اهورایی نبود
نوشته شده توسط محسن عاصی در پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶ ساعت 14:20 |
لینک ثابت |
|