|
پاییز است و تنها چیزی که با تاکید می شود گفت همین گزاره ی خبری است . اگر چه می شود کمی هم به حاشیه رفت و حول این موضوع که آقای شاعر از باد های پاییزی خوشش نمی آید هم صحبت کرد اما اصل داستان همان است که ابتدا گفتم : پاییز است و هیچ کس هم بادهای پاییزی را به رفراندوم نگذاشته تا من رای مخالفم را به صندوق بیاندازم .
این بار به موقع آمدم و لازم است تاکید کنم که این وبلاگ 25 آبان به رسم 25 ام هر ماه با شعری جدید منتظر شما خواهد بود .
کتاب مهمی این روزها از زیرزمین به روی زمین آمده و پا به دنیای مجازی گذاشته است. کتابی که احتمالا بسیاری از شاعرانی که می شناسید و می شناسم با متدش عروض و قافیه را یاد گرفته اند . مهدی موسوی کتاب « آموزش مقدماتی وزن به زبان ساده » را که مجموعه ای گردآوری شده از پست های آموزش عروض در وبلاگش بوده را منتشر کرده که به جد شما را توصیه به دانلود و خوانش آن می کنم . حتی اگر با وزن آشنایید :
« آموزش مقدماتی وزن به زبان ساده »
تا به امروز هیچ شعری را به قصد تقدیم کردن به کسی ننوشته ام ، اما این بار این شعر را به یک رفاقت ده ساله تقدیم می کنم . که خیابان های این شهر کوچک فولادی ، فولادشهر ، همیشه شاهدش بوده اند ، به مهدی معتمدی که رفیق همیشه و هنوزاست ، به مهدی معتمدی و دردها و آرزوهای مشترکمان :
بگو صدات کند یک نفر ، بگو مهدی
ببین که دردت هم لهجه ی لـُری دارد
بگو که بشکند این ساز تا بفهماند
که مرد سازشکسته دل پُری دارد
صدای جیغ تو از گوش شهر خسته تر است
صدای شعر من از گوش ها و آدم ها
که یک اتاق نه تنها به دردمان می خورد
که سهم ماست از این « موش ها و آدم ها »
غروب مانده تمامی جاده ها از ما
که فکر می کردی انتهاش نزدیک است
من و تو اول این راه ها نفهمیدیم
که روزها کوتاه است ، جاده تاریک است
صدای زیر زمین بوی بغض با خود داشت
که شعر و گریه و آهنگمان به دردش خورد
که دست هات به سازی نخورد و آخر رفت
که دست هام به شعری نرفت و آخر مُرد
صدای بغض شبیه صدای گیتاراست
صدای مرگ شبیه صدای آزادی ست
به راک پاره کن این بغض را که می دانی
صدای گریه تـِمـَـش فولک ِ خرم آبادی ست
به شهر کوچک و فولادی ات بخند و برو
کدام سمت ؟ کجای زمین ؟ بگو باید
فرار کرد که از دست موش و آدم ها...
فرار شد که ته این فرارها شاید...
بگو صدات کند یک نفر ، بگو مهدی
که خواب بد بوده روزهای هر روزی
ببین که بازی و این باخت ها تمام شده
ببین که زنده ای و آخرش نمی سوزی
به روز خوب ، به روی زمین ، نه کنج اتاق
صدای شعر من و ساز تو هماهنگ است
اگر چه یک دهه ما در کنار هم بودیم
دلم رفیق همیشه به خاطرت تنگ است
پی نوشت : داستان کوتاه موشها و آدمها توسط برنده جایزه نوبل ادبیات، جان اشتاینبک در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. نویسنده در این کتاب از داستان غم انگیز جورج میلتون و لنی اسمال که دو کشاورز مهاجری بودند که در رکود بزرگ آن روزگار در کالیفرنیا تغییر مکان داده بودند میگوید. مبنای این داستان از تجربیات اشتاینبک که زندگی بیخانمان را به تصویر میکشیده برگرفتهاست. عنوان این کتاب از شعر رابرت برن برگرفته شدهاست.
ویکی پدیا

نوشته شده توسط محسن عاصی در یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۰ ساعت 17:54 |
لینک ثابت |
|