بگو کشیدن سردرد های من سخت است

 


 نقل است که منصور حلاج  در شبانه روزی در زندان هزار رکعت نماز می خواند ، گفتند : چو می گویی که من حقم، این نماز برای که خوانی ؟ گفت : ما دانیم قدر ما !

 عطار نیشابوری / تَذکَره الاولیا



بگذارید این پست را عصبانی بنویسم . بگذارید وقتی می نویسم دستانم از شدت خشم و تنفر بلرزد . صورتم قرمز باشد و با هر دکمه ای که فشار می دهم زیر لب فحش رکیکی بدهم . بگذارید خشونت از لابه لای این سطرها به  شما هم برسد ، از بین این کلمات به چشمهایتان منتقل شود ، به سمت مغزتان برود ، بند بند بدنتان را اشغال کند تا شما هم با هر کلمه ای که می خوانید زیر لب فحش رکیک بدهید .  این پست نوشته می شود تا فریاد بزند که آقای شاعر عصبانی ست . از دست خودش و شما که مخاطب محترم پست های قبل بودید . از چشم هایش عصبانی است ، از حافظه اش عصبانی است . حتی رابطه ی چشم ها و حافظه اش هم او را عصبانی می کند ، از این که یادش نمی آید دقیقا از کی و از چه روزی به چشمهای توی مخاطب زل زد عصبانی است . دلش می پُکد از این که ایده هایش ، آرزوهایش ، حسرت هایش ، باورهایش را توی واژه ها چپاند تا بشود شعر و بعد به چشمان مخاطب محترم زل زد تا شاید تاییدی بگیرد ، تحسینی بشنود یا حداقل سری جنبانده شود. خوب یادش است که قرار نبود سر بلند کند ، قرار نبود به چشمان کسی زل بزند ، قرار بود بنویسد و بخواند برای خودش ، برای دلش . که برایش مهم نباشد که بعد از مرگش ممکن است شعرهایش را توی توالت بریزند . قرار بود لج کند ، که مخاطب اگر پست کوتاه دوست داشت بلند بنویسد ، که اگر شعر کوتاه دوست داشت ، شعر بلند بگوید ، که اگر شعر خوانی یواش دوست داشت ، عربده بزند . که اگر شاعر یواش دوست داشت ، تند برود . تند تر از همه  و حتی به دیگران نگاه هم نکند تا مطمئن بشود که از بقیه تندتر می رود . عصبانی است که فراموش کرده بود که گاهی چشمان مخاطب محترم آنقدر مسحور کننده است که همه چیز را از یاد می برد .صدای دست هایش وقتی بالای سن می روی ، کامنت هایش وقتی وبلاگ می نویسی ، لایک هایش وقتی فیس بوک و گودر را از شعر پر می کنی .اگر چه آقای شاعر عصبانی است . اما هنوز هم دوست دارد دنیا را از شعرهایش پر کند . تمای کوچه های شهر کوچکش را ، تمام خانه ها را ، تمام مغازه ها را ، تمام  دنیا را از شعرهایش پر کند . با این فانتزی زندگی می کند . اما باید یادش باشد که مخاطب ، زمانی مخاطب محترم است که انتظار نداشته باشد به چشمهایش زل بزنی ، که سلامش را جواب بدهی ، که برای خواندن التماسش کنی .مخاطب محترم ، محترم تر از این حرف هاست ، می خواند و...

باقی اش مهم نیست . از اولش هم قرار نبود باقی اش مهم باشد .

و

یک شعر قدیمی :

 

اگر که دنیا مجموعه ای تُهی باشد

اگر که روز و شبت مثل من گـهی باشد

اگر زندگی ات  گریه های یک مردست

اگر که روز برایت شروع سردردست

که صبح مرده ای و یک جنازه بیدارست

کجاست تُف شده ای؟ ظاهرا سر کارست

به کار رفته کسی در جهان ماشینی

به  فاک رفته ای و ظاهرا نمی بینی

تمام روز خزیدی کنار دیواری

که هر خیالت را نخ به نخ بِسیگاری

خیال دود شده ، نه ، همان به گا رفته

خیال بچگی ات که به سینما رفته

خیال زنده ی در روزنامه ها ، « گاندی »

کتاب فلسفه ای که همیشه می خواندی

خیال مانده ی در آرزوی نقاشی

به این که « شازده کوچولو» ی قصه ها باشی

خیال له شده در روزهای بدبختی

 خیال کهنه شده لابه لای این سختی ↓

که شعر باشی و او پاره ی تنت باشد

تمام زندگی ات ظاهرا زنت باشد !

دلت بگیرد و هِی شام را بهانه کند

بمیرد از خانه ، تا به تخت خانه کند

یواش گریه کنی ، از شبت جدا باشی

که صبح در بغل خیس جـ.نده ها باشی

که صبح مرده ای و یک جنازه بیدارست

کجاست تُف شده ای؟ ظاهرا سر کارست

اگر... اگر... اگر این قصه باز تکراری ست

اگر که زندگی ات مثل من شب ادراری ست

بگو کشیدن سردرد های من سخت است

ببین که امن ترین گوشه ی جهان تخت است

برای زندگی ام ، زندگیت ، غمگینی

یواش گریه کن این درد را  که می بینی

یواش گریه کن این زندگی تُهی مانده

تمام  روز و شبت مثل من گـهی مانده

 



 

 


نوشته شده توسط محسن عاصی در دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۰ ساعت 19:52 | لینک ثابت |

منوی اصلی

صفحه نخست
آرشيو وبلاگ
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
عناوین مطالب وبلاگ

درباره ی وبلاگ


ادبیات
از جنس محسن عاصی
.
کتاب منتشر شده: «خون به پا خواهد شد!» نشرنیماژ

کانال تلگرام:
https://telegram.me/mohsenasi1

.

آثار من در سایت ها

آرشیو مطالب

موضوعات وبلاگ

پیوند ها

امکانات


Powered by BLOGFA

کپی برداری با ذکر نام منبع بلامانع می باشد.حقوق کلیه ی مطالب مندرج در این وبلاگ محفوظ می باشد.