کفش های غمگین

 

 

یک قدم از خودم جلو هستم

یک قدم از شما و تنهایی

نازنینم ، دوباره می بینم

که نشستم ولی نمی آیی

 

کفش های همیشه غمگینم

به تو و این مسیر شک کرده

جای پاهای بی کسی هایم

به همین فکر بد کمک کرده

 

وسط خستگی ، نشستن ها

زل زدن به نهایتی از هیچ

به نبودن ، نیامدن ها از

جاده های شکسته در خم و پیچ

 

لذت کودکانه ی من بود

لذت ازعشق و حس باور تو

باور از جنس آخرین تصویر

به تو و حرف های آخر تو

 

که برو ، می رسم به تو یک روز

وعده های تو در میان سرم

جاده ها که تمام می شود و

نرسیدی ، هنوز منتظرم

 

 

 

1( برگشتم ،

 خوشحال باشید ،

 هنوز دو پایم بر روی زمین است !

 

2( بعد از مدتها زحمات دوستان به بار نشست و شماره ی سوم نشریه " همین فردا بود "  به چاپ رسید . برای دریافت اطلاعات بیشتر به وبلاگ خانم اکرمی مراجعه کنید.

 

3( " اُپرای شناور ،  این عنوان بخشی از نام قایقی تفریحی است که در گذشته در بخش های مد خیز آب های ویرجینیا و مریلند رفت و آمد می کرد... و بخشی از ماجراهای این کتاب بر عرشه ی همین قایق رخ می دهد . همین می تواند وجه تسمیه ی مناسبی باشد . اما دلیل بهتری هم وجود دارد . ساختن قایقی تفریحی با عرشه ی مسطح و باز و اجرای مداوم یک نمایش بر روی این عرشه به نظرم همیشه فکر بکری بود . قایق هرگز در اسکله پهلو نمی گرفت ، بلکه با جریان جذر و مد به بالا و پایین رود کشیده می شد و تماشاگران بر دو کرانه ی رود به تماشا می نشستند . وقتی قایق از مقابلشان می گذشت هر گروه ممکن بود شاهد بخشی از حوادث نمایش باشند و بعد می بایست تا مدّ بعدی صبر کنند تا در فرصت آتی شاهد بخشی دیگر از نمایش باشند... برای آنکه شکاف های داستان را در ذهنشان پر کنند مجبور می شدند از نیروی تخیلشان استفاده کنند... اکثر اوقات اصلا از کل ماجرا سر در نمی آوردند یا پیش خودشان فکر می کردند اصل قضیه را فهمیده اند ، حال آنکه نفهمیده بودند .... "

همه ی این ها را از قول " جان بارت " نوشتم تا بگویم ، مهدی موسوی یک اُپرای شناور است.

 

4( صحبت کردن از ضعف برنامه های صدا و سیما و پرداختن به آنها چیز جدیدی نیست و اصولا مطرح کردن آن در یک وبلاگ ادبی کاری بیهوده است  اما این روزها شاهد پخش یک سریال متفاوت از صدا و سیما هستیم  . " مرگ تدریجی یک رویا " روایت جیرانی از زوج جوانیست که هر دو به نوعی در حیطه ی ادبیات فعالند .  زنی نویسنده و امروزی و مردی سنتی  اما  روشنفکر و استاد دانشگاه و تضاد ها و تعارض های ما بین آن ها جریان کلی این سریال را تشکیل می دهد .  اما نکته در خور توجه ، نگرش سوال برانگیز سریال به تعریف زن مدرن است که سعی دارد بارها با استفاده از المان های مختلف ،  زن نویسنده و امروزی را در تضاد با بسترهای سنتی خانواده  نشان داده و با بکار گیری مداوم  دیالوگ های که واژه ی " زن سنتی" یا " مذهبی"  را در مقابل " زن مدرن"  قرار می دهد  و صحنه های که در آن زن به دلیل در گیری در مسائل کاری از نقش خود به عنوان همسر یا مادر غافل می شود  ، بر این موضوع تاکید کند که نقش پر رنگ زن در عرصه های مختلف و به خصوص گرایش او به سمت داستان نویسی در قالب های غربی موجب تغییر ارزش و تضعیف نهاد خانواده و در کل جدا شدن زن از ماهیت حقیقی خود است.  و از طرفی مرد سنتی را در قالب مردی که کاملا در سلطه ی تفکرات پدر خود قرار دارد ، مردی فهمیده  و جامعه پذیر نشان می دهد . پدری که  در خصوصی ترین مسائل مانند مسائل جنسی  پسر و عروسش دخالت می کند و مثلا در مورد زمان تولد فرزندشان تصمیم می گیرد یا با خواندن آثار عروسش ، از پسرش می خواهد که مانع نگارش چنین داستان هایی توسط او شود .

در کل داستان تمامی چهره ی مثبت زن ، زنانی خانه دار ، قالبا چادری  و سر گرم روزمرگی زندگی خود هستند و تمامی چهره های منفی ، زنانی هستند که به کاری غیر از خانه داری مشغولند ، اغلب مجرد و خانواده گریزند و معمولا در اجتماع دوستان ، مثلا جلسه ی بازخوانی داستان به عیاشی مشغولند.

نگاه سطحی نویسنده و کارگردان به چنین موضوعاتی و تلاش بیش از حدش برای سیاه نمایی چهره ی زن امروز قابل پذیرش نیست  .  هر چند که تمامی موارد ذکر شده  ، در گذشته در فیلم ها و سریال های مختلفی به طور جزئی مطرح شده اما هیچگاه به طور محوری موضوع یک فیلم یا سریال قرار نگرفته بود .

اگر چه می دانم  کمتر کسی این روزها وقتش را برای دیدن برنامه های صدا و سیما صرف می کند ، اما اگر روزی به طور اتفاقی به این سریال برخورد کردید ، منتظر باشید که بعد از سریال متحول شده و دیگر به همسرتان اجازه ندهید که بیرون از خانه کار کند !!!

 

5( کارگاه ادبی تهران مدتی ست که به مرخصی رفته ! روزها و ساعت هایی که فقط به یاد گرفتن گذشت ، لحظات جاودانه ای را در ذهنم نقش کرده است . دوستان خوبی که  همیشه از حضورشان لذت بردم ، سختی های که برای بودن در کارگاه متحمل شدم و لذت یادگرفتن  ، همه و همه باعث می شود که برای شروع دوباره اش لحظه شماری کنم .

 1 ... 2...3 ...

 

6( خیلی حرف ها داشتم اما آن  قدر این پست طولانی شد که دیگر مجالی برای باقی قضایا نماند .

 

7(  طبق  آمار رسمی به ازای تمامی انسان های روی کره ی زمین ، دو مین در زمین کاشته شده است .

 پس این شعر تقدیم به دو سهم  من از تمامی جنگها...

 

 

 

 

صدای بازی انگشت کودک و مین ها

 

سکوت صلح تو در سرزمین غمگین ها

 

***

 

هجوم رویش بذر و مزارع سنگی

 

و سیب های زمینی ظاهراً جنگی

 

شروع فصل پر از اضطراب را دیدن

 

دو  مین  ضدّ  نفر را همیشه ترسیدن

 

رسیدنم به  دو سهم از تمام پیروزی

 

به بند آخر پیمان صلح دیروزی :

 

" زمین از آن شما مردمان پاینده !

 

و کودکان و تمامی نسل آینده "

 

رسیده ام به شکست سکوت  آتش بس

 

به  طعم  تلخ  دو سیبِ زمینی نارس

 

 ***

 

کلاهکی فلزی روی بستری خاکی

 

زمین و دلهره از بازی خطرناکی

 

که جیغ می شود احساس کودکم این است

 

به بند آخر صلحت هنوز خوشبین است

 

- صدای صحنه فقط گریه ی من و زاری -

 

و بازگشت به تصویر گنگ و تکراری

 

دوباره بازی انگشت کودک و مین ها

 

و

 

 

ا                          ا                        ا  

ن                   ن                   ن

ف            ف             ف

ج         ج          ج

ا        ا         ا

ر    ر    ر

انفجار

 

 تو

 

 در سرزمین غمگین ها

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط محسن عاصی در جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷ ساعت 1:49 | لینک ثابت |

منوی اصلی

صفحه نخست
آرشيو وبلاگ
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
عناوین مطالب وبلاگ

درباره ی وبلاگ


ادبیات
از جنس محسن عاصی
.
کتاب منتشر شده: «خون به پا خواهد شد!» نشرنیماژ

کانال تلگرام:
https://telegram.me/mohsenasi1

.

آثار من در سایت ها

آرشیو مطالب

موضوعات وبلاگ

پیوند ها

امکانات


Powered by BLOGFA

کپی برداری با ذکر نام منبع بلامانع می باشد.حقوق کلیه ی مطالب مندرج در این وبلاگ محفوظ می باشد.